جناب آقای حاج مهدی فرهنگ دوست به بخش ندوشن و یادواره شهدا ی علویه خوش آمدید .
خاطره ای از حاج محمد مهدی فرهنگ دوست :
تقریباً اولین آشنایی نزدیک من با حاج آقا مدرسی (ره) سالهای نخست پس از انقلاب و در نماز جمعه بود که ایشان به عنوان امام جمعه موقت یزد به اقامه نماز جمعه می پرداختند . خاطره ای دارم از سال 1363 ، بنده در منطقه پاسگاه زید عراق در جبهه جنوب، در تکی که دشمن در خط پدافندی بر علیه ما انجام داد ، مجروح شده بودم؛ از طرف فرماندهی یگان به من گفته شد: ” چند روزی برو یزد ، هم استراحتی بکن و هم از پیروزی رزمندگان تیپ 18 الغدیر که در مقابله با حمله دشمن به دست آمده ، قبل از خطبههای نماز جمعه یزد صحبت کن! ” وقتی آمدم یزد، چون هنوز خبر شهادت شهدای آن عملیات به خانواده های آنان اعلام نشده بود، تصمیم گرفتم که در نماز جمعه صحبت نکنم . منزل بودم. پسر عموی بنده ، ( رضا حق شناس ) که محافظ حاج آقای مدرسی بود ، آمد منزل ما و گفت « بعد از ظهر منزل باش ، حاج آقا تصمیم دارند بیایند عیادت شما ! » گفتم : آقای مدرسی تشریف می آورند منزل ما ؟! عرض کرد « بله » . گفتم : ما که قابل نیستیم، این رسم ها نبوده؟! گفت: « حاج آقا خودشان فرمودند. » خلاصه ، ما منزل بودیم که ایشان تشریف آوردند و واقعاً باعث شرمندگی ما شد. بعد از احوالپرسی عرض کردند : « در این شهر رسم بوده، اگر مهمان عزیزی وارد می شده، گوسفندی را جلوی پایش ذبح می کردند ، ولی شما رزمنده ها وقتی از جبهه باز می گردید هیچ کس متوجه نمی شود ؟!» گفتم: حاجی آقا! اینها چه فرمایشی است؟! ما که عددی نیستیم . خلاصه مقداری صحبت کردیم و ایشان از وضع جبهه ها سئوال فرمودند و بعد گفتند : « شما فردا شب باید بیایی “مسجد بیاق خان” صحبت کنی» گفتم: چشم حاجی آقا ، و بعد ادامه دادم : ما در جمع رزمندگان زیاد سخنرانی داشتیم ، ولی هنوز صحبت و سخنرانی در جمع مردم به این صورت نداشتم ولی چشم ، هر چه شما بفرمایید . خاطرم هست ، فردای آن روز ، زمانی که قصد داشتم از منزل حرکت کنم ، یک دستگاه موتور هوندا داشتم، آماده کردم که مجدداً رضا حق شناس آمد منزل ما . پرسید عازم کجا هستی ؟ گفتم « می روم مسجد بیاق خان برای سخنرانی» گفت : صبر کن ، می آیند دنبالت . گفتم برای چه ؟! جواب داد که حاج آقا دستور دادند تا چند نفر از بازاریها بیایند دنبال شما . یادم هست در آن زمان ، خود رو بیوک ماشین با کلاسی بود . همانطوری که گفته بود،چند نفر از بازاریهای یزد با یک ماشین بیوک آمدند جلو منزل ما و ما را بردند مسجد . جلوی مسجد که پیاده شدیم ، تازه دیدیم چه خبر هست! همه ی بازاریها جمع بودند ، خود حاج آقا مدرسی هم حضور داشتند گوسفندی قربانی کردند و خلاصه ما را با سلام و صلوات بردند داخل مسجد و در واقع اولین سخنرانی ما در جمع مردم یزد از همان جا و با لطف ویژه ای که مرحوم آیت الله سید جواد مدرسّی به ما داشتند ، آغاز شد و این ارتباط تا آخر، بین ما وجود داشت ، یا ما می رفتیم خدمت ایشان ، یا گاهی اوقات ایشان زحمت می کشیدند و می آمدند منزل ما . گاهی برای حساب سال و پرداخت خمس که می رفتیم خدمت ایشان ، از آنجا که حاج آقا ارادت خاصّی به بچههای رزمنده داشتند، میفرمودند: « شما نمیخواهد، سهم امام را بدهید! من قبول دارم! شما سرباز امام زمان(عج) هستید و امام زمان هم راضی هستند! » فقط سهم سادات را حساب می کردند .
خاطراتی از حضور ایشان در جمع رزمندگان تیپ 18 الغدیر در جبهه های نبرد
سال 63 بود که حاج آقا مدرسی تشریف آوردند اهواز ، پادگان شهید عاصی زاده . آن زمان تیپ تازه تشکیل شده بود و ما در حال پادگان سازی بودیم. نیروها هم داخل چادرها استراحت می کردند . حاج آقا مرتب از چادرها بازدید داشتند و با بچهها صحبت می کردند و از مشکلات آنها جویا می شدند. با اصرار خودشان چند روزی هم به خط مقدم رفتند . معمولاً زمانی که در جبهه تشریف داشتند محاسن را حنا میکردند و می گفتند : « محاسن باید حنا باشد تا دشمن فکر نکند،که ما پیر و ناتوان هستیم!» .
حاج آقا مدرسی (ره) در پشتیبانی از جبهه و بسیج اصناف در کمک رسانی به جنگ، نقش مؤثر و ممتازی داشتند . راه اندازی و پشتیبانی از تیپ الغدیر، کار ساده ای نبود و این مهم، با همت بلند و پشتیبانی های سازنده مسئولین استان و بویژه شخص حاج آقا مدرسّی به نحو بسیار شایسته ای عملی گردید ، تا جایی که پادگان عاصی زاده اهواز به شکل بسیار آبرومندی ساخته شد و امکانات خوبی،مثل نانوایی ، کارخانه یخ ، آشپزخانه ، سالنهای متعدد و حتّی حمّام و… داشت.
خاطرم هست قبل از عملیات بیتالمقدس 2 ، یعنی سال 1366 ، حاج آقا تشریف آوردند غرب کشور، خیلی هم هوا سرد بود. حضور ایشان در آن شرایط، باعث روحیه رزمندگان بود . حاجی آقا بودند و یکی دو تا از بچه های محافظ . با یک خودرو سواری پیکان آمده بودند. آن موقع ، پایگاه اصلی تیپ در شهر سقز بود . خیلی زود ایشان گفتند : می خواهم بروم جلو! بهانه می آوردیم که حاجی آقا! نمی شه! راهها مشکل داره و خلاصه به هر نحوی بود می خواستیم، ایشان را راضی کنیم که از رفتن به خط مقدم منصرف شوند . اما ایشان مصمم می گفتند: من باید بروم جلو به بچه ها سر بزنم . خلاصه مجبور شدیم حاج آقا را ببریم خط مقدّم در منطقه ماووت عراق و چند روزی هم در کنار نیروها ماندند و بعد بازگشتند یزد.
پس از پایان عملیات بیت المقدس 2 ، ایشان وقتی که متوجه شدند، عملیات پیروز شده ، برنامه ریزی کردند و گفتند: « رزمندگان را طوری به یزد بازگردانید تا استقبال از آنها بشود.» من یادم هست،به دروازه قرآن که رسیدیم همه نیروهای رزمنده از اتوبوس پیاده شدیم و در میان استقبال گرم مردم شهید پرور یزد در حالی که مردم حلقه های گُل به گردن رزمندگان می انداختند و گاهی آنها را بر دوش خود می نشاندند، تا میدان آزادی شهر آمدیم و این کارها و این مراسم استقبال، تمام به همّت حاج آقا برگزار می گردید . حاج آقا وقتی یک کاری را میخواستند انجام دهند، خیلی جدی بودند. جالب اینکه بعد از دوران دفاع مقدس نیز هیچگاه ارتباطشان با سپاه و نیروهای بسیج قطع نگردید .
فکر می کنم 1367 یا 1368 بود که دوره بیماری ایشان شروع شد و پزشکان به خاطر آن مریضی، مجبور شدند بخشی از پای ایشان را قطع کنند ، ولی با همۀ این مشکلات ارتباط خودشان را با سپاه کم نکردند . بطوریکه ما در تیپ الغدیر، حداقل هر ماه یکی ، دوبار ایشان را زیارت می کردیم . ما در منزل خدمت ایشان می رسیدیم و عرض ادب می کردیم و از رهنمودهای ایشان استفاده می کردیم . چیزی که مشخص بود و برای ما هم بسیار جالب بود ، ولایتی بودن و اطاعت پذیری ایشان از ولی فقیه بود . من یادم هست، یک دفعه نشسته بودیم با هم صحبت می کردیم. ایشان گفتند: « من” شایسته سالاری” را قبول دارم.» گفتیم: حاج آقا، مقام معظم رهبری می فرمایند: « مردم سالاری» . یادم هست ، فردای آنروز مرا دیدند و عرض کردند : « درست است ، “مردم سالاری”. یعنی تا این حد پیرو ولایت بودند. با اینکه خودشان اهل نظر و اهل قلم بودند و کتابها و نوشته های فراوانی از ایشان به جای مانده است .
خاطرۀ دیگری از ایشان دارم این هست که زمانی که جبهه بودیم، مرتب چیزهایی را به عنوان هدیه برای ما می فرستادند تا بین رزمندگان تقسیم کنیم . از جمله انگشتر، که ما تحویل می گرفتیم و بین رزمندگان توزیع می کردیم . ویژگی دیگر ایشان ، ساده زیستی ایشان بود که واقعاً ستودنی بود. من یادم هست، زمانی که به عنوان امام جمعۀ موقت یزد انتخاب شدند ، مقرّر شد برای ایشان محافظ گذاشته شود ، ایشان ابتدا قبول نمی کردند و به شدت مخالف بودند ، با خواهش و تمنّا ایشان را راضی کردیم که یک نفر مسلّح همراهشان شود ، امّا گاهی بدون اطلاع و هماهنگی با محافظ خود ، پیاده راه می افتادند . بعد هم که یک راننده با خودرو در اختیارشان بود ،از خود رو خیلی کم استفاده می کردند، یا اصلاً استفاده نمی کردند و می گفتند که: « استفاده از مال بیت المال سخت است!» قبل از رحلت ایشان، من سندی را مشاهده کردم که معظم له هر سال ، مبلغی را به عنوان ردّ مظالم به سپاه پرداخت نموده اند که جمع آن بالغ بر یک میلیون و هفتصد هزار تومان است . به ایشان گفته شد : حاج آقا برای چه ؟! فرموده بودند : « احتمال دارد گاهی اوقات با ماشین بیت المال ، یک کار شخصی برای ما انجام داده باشند . می خواهم خیالم راحت باشد .»
همسایۀ ما ، جناب حجت الاسلام خواجه حسینی است . زمانی ایشان پای درس حضرت آیت الله مصباح تلمّذ می فرمود ه است . یک وقتی تصادف کرده بود ، حضرت آیت الله مصباح و آقای صدوقی ، امام جمعه محترم استان و حاج آقا مدرسی(ره) آمده بودند عیادت ایشان . ما را هم از حضور این عزیزان مطلع کردند و خدمتشان رسیدیم . زمانی که من وارد شدم ، حاج آقا مدرّسی مرا به حضرت آیت الله مصباح معرّفی فرمودند و عرض کردند که « آقای فرهنگدوست از رزمندگان دفاع مقدس هستند .» ایشان از جا بلند شدند و مرا در آغوش گرفتند و فرمودند : « ما فردای قیامت خیلی به شما محتاج هستیم !» در آن لحظه میخواستم، زمین دهن باز کند و مرا در خود فرو برد . خیلی شرمنده شدم . منظورم این است که حاج آقا مدرّسی (ره) همه جا دنبال این بودند که بچه های رزمنده را بالا ببرند، تحویل بگیرند ، از آنها قدرشناسی کنند و همیشه هم حرفشان این بود که: « اگر شماها نبودید، معلوم نبود وضعیت کشور چی بود؟!»
در یکی از کتاب های ایشان، به نقل از مرحوم حضرت آیت الله خاتم (ره) خواندم که می فرمایند: « هر وقت ما اسم آقای مدرّسی را خدمت حضرت امام(ره) میبردیم، معظم له تبسّمی می فرمودند و از ذکر نام ایشان لبخند رضایت به لب داشتند.»
در پایان، یاد و خاطرۀ پیر مرادمان، حضرت آیت الله سید جواد مدرّسی رضوان الله تعالی علیه ، که عمر گرانبهایش را در راه خدمت به خلق سپری کرد و همواره یار و مددکار رزمندگان بود را گرامی داشته و به روان پاکش درود می فرستیم . خداوند او را با اجداد طاهرینش محشور فرماید . انشاءالله
جناب آقای حاج مهدی فرهنگ دوست به بخش ندوشن و یادواره شهدا ی علویه خوش آمدید .
خاطره ای از حاج محمد مهدی فرهنگ دوست :
تقریباً اولین آشنایی نزدیک من با حاج آقا مدرسی (ره) سالهای نخست پس از انقلاب و در نماز جمعه بود که ایشان به عنوان امام جمعه موقت یزد به اقامه نماز جمعه می پرداختند . خاطره ای دارم از سال 1363 ، بنده در منطقه پاسگاه زید عراق در جبهه جنوب، در تکی که دشمن در خط پدافندی بر علیه ما انجام داد ، مجروح شده بودم؛ از طرف فرماندهی یگان به من گفته شد: ” چند روزی برو یزد ، هم استراحتی بکن و هم از پیروزی رزمندگان تیپ 18 الغدیر که در مقابله با حمله دشمن به دست آمده ، قبل از خطبههای نماز جمعه یزد صحبت کن! ” وقتی آمدم یزد، چون هنوز خبر شهادت شهدای آن عملیات به خانواده های آنان اعلام نشده بود، تصمیم گرفتم که در نماز جمعه صحبت نکنم . منزل بودم. پسر عموی بنده ، ( رضا حق شناس ) که محافظ حاج آقای مدرسی بود ، آمد منزل ما و گفت « بعد از ظهر منزل باش ، حاج آقا تصمیم دارند بیایند عیادت شما ! » گفتم : آقای مدرسی تشریف می آورند منزل ما ؟! عرض کرد « بله » . گفتم : ما که قابل نیستیم، این رسم ها نبوده؟! گفت: « حاج آقا خودشان فرمودند. » خلاصه ، ما منزل بودیم که ایشان تشریف آوردند و واقعاً باعث شرمندگی ما شد. بعد از احوالپرسی عرض کردند : « در این شهر رسم بوده، اگر مهمان عزیزی وارد می شده، گوسفندی را جلوی پایش ذبح می کردند ، ولی شما رزمنده ها وقتی از جبهه باز می گردید هیچ کس متوجه نمی شود ؟!» گفتم: حاجی آقا! اینها چه فرمایشی است؟! ما که عددی نیستیم . خلاصه مقداری صحبت کردیم و ایشان از وضع جبهه ها سئوال فرمودند و بعد گفتند : « شما فردا شب باید بیایی “مسجد بیاق خان” صحبت کنی» گفتم: چشم حاجی آقا ، و بعد ادامه دادم : ما در جمع رزمندگان زیاد سخنرانی داشتیم ، ولی هنوز صحبت و سخنرانی در جمع مردم به این صورت نداشتم ولی چشم ، هر چه شما بفرمایید . خاطرم هست ، فردای آن روز ، زمانی که قصد داشتم از منزل حرکت کنم ، یک دستگاه موتور هوندا داشتم، آماده کردم که مجدداً رضا حق شناس آمد منزل ما . پرسید عازم کجا هستی ؟ گفتم « می روم مسجد بیاق خان برای سخنرانی» گفت : صبر کن ، می آیند دنبالت . گفتم برای چه ؟! جواب داد که حاج آقا دستور دادند تا چند نفر از بازاریها بیایند دنبال شما . یادم هست در آن زمان ، خود رو بیوک ماشین با کلاسی بود . همانطوری که گفته بود،چند نفر از بازاریهای یزد با یک ماشین بیوک آمدند جلو منزل ما و ما را بردند مسجد . جلوی مسجد که پیاده شدیم ، تازه دیدیم چه خبر هست! همه ی بازاریها جمع بودند ، خود حاج آقا مدرسی هم حضور داشتند گوسفندی قربانی کردند و خلاصه ما را با سلام و صلوات بردند داخل مسجد و در واقع اولین سخنرانی ما در جمع مردم یزد از همان جا و با لطف ویژه ای که مرحوم آیت الله سید جواد مدرسّی به ما داشتند ، آغاز شد و این ارتباط تا آخر، بین ما وجود داشت ، یا ما می رفتیم خدمت ایشان ، یا گاهی اوقات ایشان زحمت می کشیدند و می آمدند منزل ما . گاهی برای حساب سال و پرداخت خمس که می رفتیم خدمت ایشان ، از آنجا که حاج آقا ارادت خاصّی به بچههای رزمنده داشتند، میفرمودند: « شما نمیخواهد، سهم امام را بدهید! من قبول دارم! شما سرباز امام زمان(عج) هستید و امام زمان هم راضی هستند! » فقط سهم سادات را حساب می کردند .
خاطراتی از حضور ایشان در جمع رزمندگان تیپ 18 الغدیر در جبهه های نبرد
سال 63 بود که حاج آقا مدرسی تشریف آوردند اهواز ، پادگان شهید عاصی زاده . آن زمان تیپ تازه تشکیل شده بود و ما در حال پادگان سازی بودیم. نیروها هم داخل چادرها استراحت می کردند . حاج آقا مرتب از چادرها بازدید داشتند و با بچهها صحبت می کردند و از مشکلات آنها جویا می شدند. با اصرار خودشان چند روزی هم به خط مقدم رفتند . معمولاً زمانی که در جبهه تشریف داشتند محاسن را حنا میکردند و می گفتند : « محاسن باید حنا باشد تا دشمن فکر نکند،که ما پیر و ناتوان هستیم!» .
حاج آقا مدرسی (ره) در پشتیبانی از جبهه و بسیج اصناف در کمک رسانی به جنگ، نقش مؤثر و ممتازی داشتند . راه اندازی و پشتیبانی از تیپ الغدیر، کار ساده ای نبود و این مهم، با همت بلند و پشتیبانی های سازنده مسئولین استان و بویژه شخص حاج آقا مدرسّی به نحو بسیار شایسته ای عملی گردید ، تا جایی که پادگان عاصی زاده اهواز به شکل بسیار آبرومندی ساخته شد و امکانات خوبی،مثل نانوایی ، کارخانه یخ ، آشپزخانه ، سالنهای متعدد و حتّی حمّام و… داشت.
خاطرم هست قبل از عملیات بیتالمقدس 2 ، یعنی سال 1366 ، حاج آقا تشریف آوردند غرب کشور، خیلی هم هوا سرد بود. حضور ایشان در آن شرایط، باعث روحیه رزمندگان بود . حاجی آقا بودند و یکی دو تا از بچه های محافظ . با یک خودرو سواری پیکان آمده بودند. آن موقع ، پایگاه اصلی تیپ در شهر سقز بود . خیلی زود ایشان گفتند : می خواهم بروم جلو! بهانه می آوردیم که حاجی آقا! نمی شه! راهها مشکل داره و خلاصه به هر نحوی بود می خواستیم، ایشان را راضی کنیم که از رفتن به خط مقدم منصرف شوند . اما ایشان مصمم می گفتند: من باید بروم جلو به بچه ها سر بزنم . خلاصه مجبور شدیم حاج آقا را ببریم خط مقدّم در منطقه ماووت عراق و چند روزی هم در کنار نیروها ماندند و بعد بازگشتند یزد.
پس از پایان عملیات بیت المقدس 2 ، ایشان وقتی که متوجه شدند، عملیات پیروز شده ، برنامه ریزی کردند و گفتند: « رزمندگان را طوری به یزد بازگردانید تا استقبال از آنها بشود.» من یادم هست،به دروازه قرآن که رسیدیم همه نیروهای رزمنده از اتوبوس پیاده شدیم و در میان استقبال گرم مردم شهید پرور یزد در حالی که مردم حلقه های گُل به گردن رزمندگان می انداختند و گاهی آنها را بر دوش خود می نشاندند، تا میدان آزادی شهر آمدیم و این کارها و این مراسم استقبال، تمام به همّت حاج آقا برگزار می گردید . حاج آقا وقتی یک کاری را میخواستند انجام دهند، خیلی جدی بودند. جالب اینکه بعد از دوران دفاع مقدس نیز هیچگاه ارتباطشان با سپاه و نیروهای بسیج قطع نگردید .
فکر می کنم 1367 یا 1368 بود که دوره بیماری ایشان شروع شد و پزشکان به خاطر آن مریضی، مجبور شدند بخشی از پای ایشان را قطع کنند ، ولی با همۀ این مشکلات ارتباط خودشان را با سپاه کم نکردند . بطوریکه ما در تیپ الغدیر، حداقل هر ماه یکی ، دوبار ایشان را زیارت می کردیم . ما در منزل خدمت ایشان می رسیدیم و عرض ادب می کردیم و از رهنمودهای ایشان استفاده می کردیم . چیزی که مشخص بود و برای ما هم بسیار جالب بود ، ولایتی بودن و اطاعت پذیری ایشان از ولی فقیه بود . من یادم هست، یک دفعه نشسته بودیم با هم صحبت می کردیم. ایشان گفتند: « من” شایسته سالاری” را قبول دارم.» گفتیم: حاج آقا، مقام معظم رهبری می فرمایند: « مردم سالاری» . یادم هست ، فردای آنروز مرا دیدند و عرض کردند : « درست است ، “مردم سالاری”. یعنی تا این حد پیرو ولایت بودند. با اینکه خودشان اهل نظر و اهل قلم بودند و کتابها و نوشته های فراوانی از ایشان به جای مانده است .
خاطرۀ دیگری از ایشان دارم این هست که زمانی که جبهه بودیم، مرتب چیزهایی را به عنوان هدیه برای ما می فرستادند تا بین رزمندگان تقسیم کنیم . از جمله انگشتر، که ما تحویل می گرفتیم و بین رزمندگان توزیع می کردیم . ویژگی دیگر ایشان ، ساده زیستی ایشان بود که واقعاً ستودنی بود. من یادم هست، زمانی که به عنوان امام جمعۀ موقت یزد انتخاب شدند ، مقرّر شد برای ایشان محافظ گذاشته شود ، ایشان ابتدا قبول نمی کردند و به شدت مخالف بودند ، با خواهش و تمنّا ایشان را راضی کردیم که یک نفر مسلّح همراهشان شود ، امّا گاهی بدون اطلاع و هماهنگی با محافظ خود ، پیاده راه می افتادند . بعد هم که یک راننده با خودرو در اختیارشان بود ،از خود رو خیلی کم استفاده می کردند، یا اصلاً استفاده نمی کردند و می گفتند که: « استفاده از مال بیت المال سخت است!» قبل از رحلت ایشان، من سندی را مشاهده کردم که معظم له هر سال ، مبلغی را به عنوان ردّ مظالم به سپاه پرداخت نموده اند که جمع آن بالغ بر یک میلیون و هفتصد هزار تومان است . به ایشان گفته شد : حاج آقا برای چه ؟! فرموده بودند : « احتمال دارد گاهی اوقات با ماشین بیت المال ، یک کار شخصی برای ما انجام داده باشند . می خواهم خیالم راحت باشد .»
همسایۀ ما ، جناب حجت الاسلام خواجه حسینی است . زمانی ایشان پای درس حضرت آیت الله مصباح تلمّذ می فرمود ه است . یک وقتی تصادف کرده بود ، حضرت آیت الله مصباح و آقای صدوقی ، امام جمعه محترم استان و حاج آقا مدرسی(ره) آمده بودند عیادت ایشان . ما را هم از حضور این عزیزان مطلع کردند و خدمتشان رسیدیم . زمانی که من وارد شدم ، حاج آقا مدرّسی مرا به حضرت آیت الله مصباح معرّفی فرمودند و عرض کردند که « آقای فرهنگدوست از رزمندگان دفاع مقدس هستند .» ایشان از جا بلند شدند و مرا در آغوش گرفتند و فرمودند : « ما فردای قیامت خیلی به شما محتاج هستیم !» در آن لحظه میخواستم، زمین دهن باز کند و مرا در خود فرو برد . خیلی شرمنده شدم . منظورم این است که حاج آقا مدرّسی (ره) همه جا دنبال این بودند که بچه های رزمنده را بالا ببرند، تحویل بگیرند ، از آنها قدرشناسی کنند و همیشه هم حرفشان این بود که: « اگر شماها نبودید، معلوم نبود وضعیت کشور چی بود؟!»
در یکی از کتاب های ایشان، به نقل از مرحوم حضرت آیت الله خاتم (ره) خواندم که می فرمایند: « هر وقت ما اسم آقای مدرّسی را خدمت حضرت امام(ره) میبردیم، معظم له تبسّمی می فرمودند و از ذکر نام ایشان لبخند رضایت به لب داشتند.»
در پایان، یاد و خاطرۀ پیر مرادمان، حضرت آیت الله سید جواد مدرّسی رضوان الله تعالی علیه ، که عمر گرانبهایش را در راه خدمت به خلق سپری کرد و همواره یار و مددکار رزمندگان بود را گرامی داشته و به روان پاکش درود می فرستیم . خداوند او را با اجداد طاهرینش محشور فرماید . انشاءالله