شماره خبر: 10002 ۱ دیدگاه انتشار: 17 آبان 1393 - 10:48 نسخه چاپي ارسال به دوستان

یادواره شهدای روستای علویه ندوشن از دریچه دوربین

یادواره شهدای روستای علویه ندوشن از دریچه دوربین

یادواره شهدای روستای علویه پنجشنبه شب در حسینیه این روستا برگزار گردید.

پایگاه تحلیلی خبری ندای ندوشن؛

IMG_4054 IMG_4055 IMG_4056 IMG_4057 IMG_4058 IMG_4059 IMG_4060

اخبار مرتبط :

مردم ندوشن با برگزاری آیین سنتی الوداع، با ماه مبارک رمضان وداع کردند

مبلغ 54 میلیارد ریال به جاده ندوشن – ورزنه تخصیص یافت

جلسه پرسش و پاسخ امام جمعه و فرماندارمیبد با مردم روستاهای علویه و نیوک

بارندگی زیان هایی به راه روستایی هفتهر بخش ندوشن وارد کرد

نخستین جشنواره بز و محصول لبنی ندوشن برگزار می شود

یک پاسخ به “یادواره شهدای روستای علویه ندوشن از دریچه دوربین”

  1. طباطبایی ندوشن پرستار - کرج گفت:

    جناب آقای حاج مهدی فرهنگ دوست به بخش ندوشن و یادواره شهدا ی علویه خوش آمدید .
    خاطره ای از حاج محمد مهدی فرهنگ دوست :
    تقریباً اولین آشنایی نزدیک من با حاج آقا مدرسی (ره) سالهای نخست پس از انقلاب و در نماز جمعه بود که ایشان به عنوان امام جمعه موقت یزد به اقامه نماز جمعه می پرداختند . خاطره ای دارم از سال 1363 ، بنده در منطقه پاسگاه زید عراق در جبهه جنوب، در تکی که دشمن در خط پدافندی بر علیه ما انجام داد ، مجروح شده بودم؛ از طرف فرماندهی یگان به من گفته شد: ” چند روزی برو یزد ، هم استراحتی بکن و هم از پیروزی رزمندگان تیپ 18 الغدیر که در مقابله با حمله دشمن به دست آمده ، قبل از خطبه‌های نماز جمعه یزد صحبت کن! ” وقتی آمدم یزد، چون هنوز خبر شهادت شهدای آن عملیات به خانواده های آنان اعلام نشده بود، تصمیم گرفتم که در نماز جمعه صحبت نکنم . منزل بودم. پسر عموی بنده ، ( رضا حق شناس ) که محافظ حاج آقای مدرسی بود ، آمد منزل ما و گفت « بعد از ظهر منزل باش ، حاج آقا تصمیم دارند بیایند عیادت شما ! » گفتم : آقای مدرسی تشریف می آورند منزل ما ؟! عرض کرد « بله » . گفتم : ما که قابل نیستیم، این رسم ها نبوده؟! گفت: « حاج آقا خودشان فرمودند. » خلاصه ، ما منزل بودیم که ایشان تشریف آوردند و واقعاً باعث شرمندگی ما شد. بعد از احوالپرسی عرض کردند : « در این شهر رسم بوده، اگر مهمان عزیزی وارد می شده، گوسفندی را جلوی پایش ذبح می کردند ، ولی شما رزمنده ها وقتی از جبهه باز می گردید هیچ کس متوجه نمی شود ؟!» گفتم: حاجی آقا! اینها چه فرمایشی است؟! ما که عددی نیستیم . خلاصه مقداری صحبت کردیم و ایشان از وضع جبهه ها سئوال فرمودند و بعد گفتند : « شما فردا شب باید بیایی “مسجد بیاق خان” صحبت کنی» گفتم: چشم حاجی آقا ، و بعد ادامه دادم : ما در جمع رزمندگان زیاد سخنرانی داشتیم ، ولی هنوز صحبت و سخنرانی در جمع مردم به این صورت نداشتم ولی چشم ، هر چه شما بفرمایید . خاطرم هست ، فردای آن روز ، زمانی که قصد داشتم از منزل حرکت کنم ، یک دستگاه موتور هوندا داشتم، آماده کردم که مجدداً رضا حق شناس آمد منزل ما . پرسید عازم کجا هستی ؟ گفتم « می روم مسجد بیاق خان برای سخنرانی» گفت : صبر کن ، می آیند دنبالت . گفتم برای چه ؟! جواب داد که حاج آقا دستور دادند تا چند نفر از بازاریها بیایند دنبال شما . یادم هست در آن زمان ، خود رو بیوک ماشین با کلاسی بود . همانطوری که گفته بود،چند نفر از بازاریهای یزد با یک ماشین بیوک آمدند جلو منزل ما و ما را بردند مسجد . جلوی مسجد که پیاده شدیم ، تازه دیدیم چه خبر هست! همه ی بازاریها جمع بودند ، خود حاج آقا مدرسی هم حضور داشتند گوسفندی قربانی کردند و خلاصه ما را با سلام و صلوات بردند داخل مسجد و در واقع اولین سخنرانی ما در جمع مردم یزد از همان جا و با لطف ویژه ای که مرحوم آیت الله سید جواد مدرسّی به ما داشتند ، آغاز شد و این ارتباط تا آخر، بین ما وجود داشت ، یا ما می رفتیم خدمت ایشان ، یا گاهی اوقات ایشان زحمت می کشیدند و می آمدند منزل ما . گاهی برای حساب سال و پرداخت خمس که می رفتیم خدمت ایشان ، از آنجا که حاج آقا ارادت خاصّی به بچه‌های رزمنده داشتند، می‌فرمودند: « شما نمی‌خواهد، سهم امام را بدهید! من قبول دارم! شما سرباز امام زمان(عج) هستید و امام زمان هم راضی هستند! » فقط سهم سادات را حساب می کردند .
    خاطراتی از حضور ایشان در جمع رزمندگان تیپ 18 الغدیر در جبهه های نبرد
    سال 63 بود که حاج آقا مدرسی تشریف آوردند اهواز ، پادگان شهید عاصی زاده . آن زمان تیپ تازه تشکیل شده بود و ما در حال پادگان سازی بودیم. نیروها هم داخل چادرها استراحت می کردند . حاج آقا مرتب از چادرها بازدید داشتند و با بچه‌ها صحبت می کردند و از مشکلات آنها جویا می شدند. با اصرار خودشان چند روزی هم به خط مقدم رفتند . معمولاً زمانی که در جبهه تشریف داشتند محاسن را حنا می‌کردند و می گفتند : « محاسن باید حنا باشد تا دشمن فکر نکند،که ما پیر و ناتوان هستیم!» .
    حاج آقا مدرسی (ره) در پشتیبانی از جبهه و بسیج اصناف در کمک رسانی به جنگ، نقش مؤثر و ممتازی داشتند . راه اندازی و پشتیبانی از تیپ الغدیر، کار ساده ای نبود و این مهم، با همت بلند و پشتیبانی های سازنده مسئولین استان و بویژه شخص حاج آقا مدرسّی به نحو بسیار شایسته ای عملی گردید ، تا جایی که پادگان عاصی زاده اهواز به شکل بسیار آبرومندی ساخته شد و امکانات خوبی،مثل نانوایی ، کارخانه یخ ، آشپزخانه ، سالنهای متعدد و حتّی حمّام و… داشت.
    خاطرم هست قبل از عملیات بیت‌المقدس 2 ، یعنی سال 1366 ، حاج آقا تشریف آوردند غرب کشور، خیلی هم هوا سرد بود. حضور ایشان در آن شرایط، باعث روحیه رزمندگان بود . حاجی آقا بودند و یکی دو تا از بچه های محافظ . با یک خودرو سواری پیکان آمده بودند. آن موقع ، پایگاه اصلی تیپ در شهر سقز بود . خیلی زود ایشان گفتند : می خواهم بروم جلو! بهانه می آوردیم که حاجی آقا! نمی شه! راهها مشکل داره و خلاصه به هر نحوی بود می خواستیم، ایشان را راضی کنیم که از رفتن به خط مقدم منصرف شوند . اما ایشان مصمم می گفتند: من باید بروم جلو به بچه ها سر بزنم . خلاصه مجبور شدیم حاج آقا را ببریم خط مقدّم در منطقه ماووت عراق و چند روزی هم در کنار نیروها ماندند و بعد بازگشتند یزد.
    پس از پایان عملیات بیت المقدس 2 ، ایشان وقتی که متوجه شدند، عملیات پیروز شده ، برنامه ریزی کردند و گفتند: « رزمندگان را طوری به یزد بازگردانید تا استقبال از آنها بشود.» من یادم هست،به دروازه قرآن که رسیدیم همه نیروهای رزمنده از اتوبوس پیاده شدیم و در میان استقبال گرم مردم شهید پرور یزد در حالی که مردم حلقه های گُل به گردن رزمندگان می انداختند و گاهی آنها را بر دوش خود می نشاندند، تا میدان آزادی شهر آمدیم و این کارها و این مراسم استقبال، تمام به همّت حاج آقا برگزار می گردید . حاج آقا وقتی یک کاری را می‌خواستند انجام دهند، خیلی جدی بودند. جالب اینکه بعد از دوران دفاع مقدس نیز هیچگاه ارتباطشان با سپاه و نیروهای بسیج قطع نگردید .
    فکر می کنم 1367 یا 1368 بود که دوره بیماری ایشان شروع شد و پزشکان به خاطر آن مریضی، مجبور شدند بخشی از پای ایشان را قطع کنند ، ولی با همۀ این مشکلات ارتباط خودشان را با سپاه کم نکردند . بطوریکه ما در تیپ الغدیر، حداقل هر ماه یکی ، دوبار ایشان را زیارت می کردیم . ما در منزل خدمت ایشان می رسیدیم و عرض ادب می کردیم و از رهنمودهای ایشان استفاده می کردیم . چیزی که مشخص بود و برای ما هم بسیار جالب بود ، ولایتی بودن و اطاعت پذیری ایشان از ولی فقیه بود . من یادم هست، یک دفعه نشسته بودیم با هم صحبت می کردیم. ایشان گفتند: « من” شایسته سالاری” را قبول دارم.» گفتیم: حاج آقا، مقام معظم رهبری می فرمایند: « مردم سالاری» . یادم هست ، فردای آنروز مرا دیدند و عرض کردند : « درست است ، “مردم سالاری”. یعنی تا این حد پیرو ولایت بودند. با اینکه خودشان اهل نظر و اهل قلم بودند و کتابها و نوشته های فراوانی از ایشان به جای مانده است .
    خاطرۀ دیگری از ایشان دارم این هست که زمانی که جبهه بودیم، مرتب چیزهایی را به عنوان هدیه برای ما می فرستادند تا بین رزمندگان تقسیم کنیم . از جمله انگشتر، که ما تحویل می گرفتیم و بین رزمندگان توزیع می کردیم . ویژگی دیگر ایشان ، ساده زیستی ایشان بود که واقعاً ستودنی بود. من یادم هست، زمانی که به عنوان امام جمعۀ موقت یزد انتخاب شدند ، مقرّر شد برای ایشان محافظ گذاشته شود ، ایشان ابتدا قبول نمی کردند و به شدت مخالف بودند ، با خواهش و تمنّا ایشان را راضی کردیم که یک نفر مسلّح همراهشان شود ، امّا گاهی بدون اطلاع و هماهنگی با محافظ خود ، پیاده راه می افتادند . بعد هم که یک راننده با خودرو در اختیارشان بود ،از خود رو خیلی کم استفاده می کردند، یا اصلاً استفاده نمی کردند و می گفتند که: « استفاده از مال بیت المال سخت است!» قبل از رحلت ایشان، من سندی را مشاهده کردم که معظم له هر سال ، مبلغی را به عنوان ردّ مظالم به سپاه پرداخت نموده اند که جمع آن بالغ بر یک میلیون و هفتصد هزار تومان است . به ایشان گفته شد : حاج آقا برای چه ؟! فرموده بودند : « احتمال دارد گاهی اوقات با ماشین بیت المال ، یک کار شخصی برای ما انجام داده باشند . می خواهم خیالم راحت باشد .»
    همسایۀ ما ، جناب حجت الاسلام خواجه حسینی است . زمانی ایشان پای درس حضرت آیت الله مصباح تلمّذ می فرمود ه است . یک وقتی تصادف کرده بود ، حضرت آیت الله مصباح و آقای صدوقی ، امام جمعه محترم استان و حاج آقا مدرسی(ره) آمده بودند عیادت ایشان . ما را هم از حضور این عزیزان مطلع کردند و خدمتشان رسیدیم . زمانی که من وارد شدم ، حاج آقا مدرّسی مرا به حضرت آیت الله مصباح معرّفی فرمودند و عرض کردند که « آقای فرهنگدوست از رزمندگان دفاع مقدس هستند .» ایشان از جا بلند شدند و مرا در آغوش گرفتند و فرمودند : « ما فردای قیامت خیلی به شما محتاج هستیم !» در آن لحظه می‌خواستم، زمین دهن باز کند و مرا در خود فرو برد . خیلی شرمنده شدم . منظورم این است که حاج آقا مدرّسی (ره) همه جا دنبال این بودند که بچه های رزمنده را بالا ببرند، تحویل بگیرند ، از آنها قدرشناسی کنند و همیشه هم حرفشان این بود که: « اگر شماها نبودید، معلوم نبود وضعیت کشور چی بود؟!»
    در یکی از کتاب های ایشان، به نقل از مرحوم حضرت آیت الله خاتم (ره) خواندم که می فرمایند: « هر وقت ما اسم آقای مدرّسی را خدمت حضرت امام(ره) می‌بردیم، معظم له تبسّمی می فرمودند و از ذکر نام ایشان لبخند رضایت به لب داشتند.»
    در پایان، یاد و خاطرۀ پیر مرادمان، حضرت آیت الله سید جواد مدرّسی رضوان الله تعالی علیه ، که عمر گرانبهایش را در راه خدمت به خلق سپری کرد و همواره یار و مددکار رزمندگان بود را گرامی داشته و به روان پاکش درود می فرستیم . خداوند او را با اجداد طاهرینش محشور فرماید . انشاءالله

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کاربر گرامي؛ قبل از فرستادن ديدگاه، قوانين اين بخش را مطالعه نماييد.