حضرت مجتبی (ع) فرمود : از این دنیا هیچ نمانده است، جز این قرآن ، پس قرآن را پیشوای خویش سازید تا شما را راه نماید. نزدیکترین کس به قرآن ، آن است که آن را به کار بندد، هر چند قرآن را به سینه نسپرده باشد، و دورترین کس آن است که بکارش نبندد.
یا بن آدم عفّ عن محارم الله تکن عابدا،وارض بما قسّم الله تکن غنیّا ، و احسن جوار من جاورک تکن مسلما ، و صاحب النّاس ، بمثل ما تحبّ ان یصاحبوک بمثله تکن عادلا ، انّه کان بین ایدیکم قوم یجمعون کثیرا ، و یبنون مشیّدا ، و یأملون بعیدا ، اصبح جمعهم بورا ، و عملهم غرورا ، و مساکنهم قبورا .یا بن آدم انّک لم تزل فی هدم عمرک مذ سقطت من بطن امّک ، فجدّ بما فی یدک لما بین یدیک ، فانّ المومن یتزوّد ، و الکافر یتمتّع. و کان علیه السلام یتلو هذه الآیة بعدها : و تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التّقوی .
خطبه ای است از آن حضرت علیه السلام در وعظ و ارشاد
درود خدا بر او ، فرمود : ای آدمیزاد ! از حرام خدا چشم بپوش تا عابد شوی ، و به قسمت الهی راضی باش تا بی نیاز گردی ، و به همسایه نیکی کن تا مسلمان باشی و با مردم همان کن که دوست می داری با تو آن کنند تا دادگر باشی.در پیش چشم هایتان مردمانی هستند که بسی مال گرد آورند و بناها برساختند و آرزوها کردند ، ولی سرانجام آنچه گرد آورند ، پراکنده گشت و آنچه کردند ، فریبشان داد و خانه هایشان گورشان شد .ای آدمیزاد ! از آن گاه که از مادر زاده شدی ، همواره عمر خویش فنا می کنی .پس بکوش از آنچه داری ،برای آن جهان بیندوزی که مومن می اندوزد و کافر در دم می خورد و لذّت می جوید .سپس حضرت آیه را تلاوت فرمود : و توشه بردارید که بهترین توشه پرهیزگای است .
درباره ی قرآن کریم
حضرت مجتبی (ع) درباره ی قرآن فرمود :
از این دنیا هیچ نمانده است جز این قرآن ، پس قرآن را پیشوای خویش سازید تا شما را راه نماید.ننزدیکترین کس به قرآن ، آن است که به کارش بندد هر چند قرآن را به سینه نسپرده باشد ، و دورترین کس آن است که کارش نبندد هر چند قرآن بخواند. ( الرّوائع المختارة ، ص ۳۳۱).
قال الحسنْ: إذا اضرّت النّوافل بالفریضة فارفضوها(تحف العقول،ص ۲۳۶).
امام حسن (ع) فرمود : اگر مستحبّات به واجبات آسیب رساندند، رهایشان کنید.
قال الحسن (ع): لقضآء حاجة اخ لی فی الله ، احبّ إلیّ من اعتکاف شهر(تاریخ مدینة دمشق : ج ۱۳.ص ۲۴۷.)ن
امام حسن (ع) فرمود : نزد من ، برآوردن نیاز یک برادر مسلمان بهتر از یک ماه اعتکاف است.ن
قال الحسن (ع): إنّ احْسن الحسن الْخلق الْحسن(الخصال : ج ۱،ص ۱۷.)ن
امام حسن (ع) فرمود : بهترین نیکی ، نیک خلقی است.ن
قال الحسن (ع): هلاک النّاس فی ثلاث : الکبر،و الحرص ، الحسد .فالکبر هلاک الدّین و منه لعن ابلیس ، و الْحرْص عدوّ النّفْس و منه اخرج آدم من الْجنّة ، و الْحسد رائد السّوء و منه قتل قابیل هابیل ( مطالب السوول: ص ۲۴۲.نور الابصار ص ۱۱۰.)ا
امام حسن (ع) فرمود : هلاکت مردمان در سه چیز است : تکبّر ورزیدن و آزمندی کردن و حسادت نمودن .تکبّر دین را تباه می کند و ابلیس را تکبّر به لعنت کشانید و آزمندی دشمن مردمان است و آدم را همو از بهشت بیرون راند و حسدموجب زشتکاری است و از حسد بود که قابیل هابیل را کشت.ن
راوی نقل می کند :نأیّها النّاس هذا ابن علیّ فاعرفوه ، و الّذی نفس محمّد بیده إنّه لفی الجنّة ، و محبّه فی الجنّة و محبّ محبّیه فی الجنّة
ای مردم ! این فرزندد علیّ بن ابی طالب است ، او را بشناسید ، سوگند به آن کسی که جان محمّد در قبضه ی قدرت اوست ، او در بهشت است ، دوستان او و دوستان دوستانش نیز در بهشت خواهند بود.(مشارق الأنوار :۵۳).ی
طریحی (رحمه الله)در کتاب (مجمع البحرین ) می گوید :ناز طریق شیعه و سنّی روایت شده است که پیغمبر اکرم (ص) و امیر المومنین (ع) هر کدام به امام حسن و امام حسین (ع) می فرمودند :بأبی أنت و أمّی .نپدر و مادرم فدای شما.ن.(مجمع البحرین : ۱/۴۴.
روایت شده است که آن حضرت (ع) در مجلس رسول خدا (ص) حاضر می گشت در حالی که هفت سال بیشتر از سن شریف را نگذشته بود وحی الهی را از لب های مبارک پیغمبر اکرم (ص) و آن را حفظ می کرد و وقتی به خانه برمی گشت آنچه را حفظ کرده بود برای مادرش صدیقه کبری (ع) بازگو می کرد و هر گاه علی (ع) نزد حضرت زهرا (ع)می آمد کلمات تازه ای از قرآن و وحی را از او می شنید از آن حضرت سوال می فرمودند که اینها را از کجا نقل می کنی ؟ عرض می کرد از فرزندت حسن (ع) .نروزی علی (ع)در خانه پنهان گشت تا این که امام حسن(ع) وارد خانه شد و می خواست کلمات نورانی وحی الهی را که شنیده بد بازگو کند ولی نتوانست مثل گذشته صحبت کند بلکه به لرزه افتاد و کلماتش در هم شد و مادرش حضرت زهرا(ع)تعجب کرد.
امام حسن (ع) عرض کرد: نلا تعجبین یا امّاه ، فإن ّکبیرا یسمعنی و استماعه قد أوقفنی .
ای مادر !تعجب نکن گویا امروز شخصی بزرگی به گفتار من گوش می دهد و شنیدن او مرا از تکلم باز داشته است آن گاه علی و فرزند دلبندش را بوسید و در روایت دیگری نقل شده است که فرمود : نیا امّاه قلّ بیانی و کل لسانی لعلّ سیّدا یرعانی .
ای مادر !بیانم نارسا زبانم ناتوان گردیده است که گوییا آقای بزرگواری مراقب من است .
ابن شهر آشوب در کتاب (مناقب)می گوید: امام حسن (ع) چنین بود که هر گاه وضو می گرفت بندهای بدنش می لرزید و رنگ مبارکش زرد می شد وقتی علتش را از آن حضرت سوال کردند ،فرمود : (حقّ علی کلّ من وقف بین یدی ربّ العرش أن یصفر لونه و ترتعد مفاصله )
سزاوار است هر کس که در پیشگاه الهی حضور پیدا می کند لرزه بر اندامش افتد و رنگش زرد گردد.
و هنگامی که کنار در مسجد می رسید سر خود را به سوی آسمان بلند می کرد و می گفت :
الهی ضیفک ببابک یا محسن قد أتاک المسی ء ،فتجاوز عن قیبح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم.ن
پروردگارا! مهمان تو در خانه ات ایستاده است، ای نیکوکار بنده ی گناهکاری نزد تو آمده است ، به خوبی های خودت از بدی ها و زشتی های من در گذر ، ای بزرگوار بخشنده .
داستانهای جالب وواقعی از امام حسن مجتبی (ع)
هنگام وفات امام حسن مجتبی (ع) آنهایی که حضور داشتند مشاهده کردند که آنجناب گریه می کند.
عرض کردند : یابن رسول الله چرا گریه می کنید؟ با این نسبتی که با پیامبر دارید؟ و مقامتی که پیامبر درباره ات فرموده است؛ با اینکه بیست مرتبه پیاده حج گزاردی و ما خویش را سه بار در راه خدا قسمت نموده ای، به طوریکه از یک جفت کفش و نعلین نیمی برای خود و نیمی دیگر را برای خدا داده ای؟
فرمود: از هراس و ترس قیامت و دوری از دوستانم می گریم. ( سرمایه سعادت ص ۲۲)
کوچک بزرگ
چقدر لذت دارد و چه افتخار بزرگی است با این کودک بازی کردن. حسن، کودکی که پیامبر حتی گاهی به بعضی ها اجازه نمی دهد او را بغل کنند، تا آدم بتواند با او بازی کند و بخندانش.
ابورافع همان طور که حسن را بر دوش خود سوار کرده بود و مثل شتر، چهار دست و پا به این طرف و آن طرف می رفت، به این چیزها فکر می کرد. وقتی که به تقلید از شتر، پشتش را بالا و پایین می برد و دست های کوچک حسن بر گردنش حلقه می زد تا نیفتد، با خود می گفت: خدایا گردنم را که دست بهترین مخلوق تو آن را لمس کرده است، از آتش جهنم حفظ کن.
مدتی گذشت…. ابورافع بس که به این سو و آن سو رفته بود، خسته بود. کمی مکث کرد. کودک را از پشت خود به زمین گذاشت. او را بغل کرد و در حالی که نفس نفس می زد، با لبخند گفت: خسته شدم حالا نوبت توست!
حسن اخم کودکانه ای کرد و گفت: آیا می خواهی بر دوش کسی سوار شوی که پیامبر، او را بر دوش سوار می کند؟
ابورافع همانطور که نشسته بود به دیوار تکیه داد و از ته دل خنده ای سر داد و پیش خود گفت چه قدر این کودک زرنگ و شیرین زبان است! اما به خاطر اینکه باز هم شیرین زبانی های او را بشنود، همان طور که می خندید گفت: چون که تو به من سواری ندادی، من هم به تو سواری نمی دهم.
و دوباره حسن جواب داد: دوست نداری کسی را که پیامبر بر دوش خود سوار می کند، بر دوش خود سوار کنی؟
ابورافع دوباره خندید. کودک را بوسید و گفت: چاره ای ندارم. مثل اینکه هر چه بگویم این کودک جوابی برای گفتن دارد. و بعد دوباره نشست و حسن را بر دوش خود سوار کرد تا باز صدای خنده هایش را بشنود و لذب ببرد.
منبع: مستدرک الوسایل
مسلمان شدن یهودی به دست امام حسن(ع):
امام حسن (ع) همسایه ای یهودی داشت که بین دیوار خانه ی او ، و امام شکافی ایجاد شد بود و آبهای آلوده از آنجا به داخل خانه امام نفوذ می کرد. همسایه یهودی هم از جریان اطلاعی نداشت. روزی همسر او وارد خانه ی امام شد و دید اثر آلودگی در خانه ی آن حضرت ظاهر شده، امام و اهل خانه اش را می آزارد، به منزل آمد و شوهرش را از قضیه خبردار کرد. یهودی به نزد امام حسن (ع) آمد و شروع به عذرخواهی نمود. امام (ع) فرمود: جدّم، پدرم و مادرم مرا به گرامیداشت همسایه سفارش کرده اند، یهودی تا این جمله را شنید فوراً مسلمان شد.
خواستگاری
هنگامی که مروان، حاکم مدینه، مأمور شد تا دختر عبدالله بن جعفر را برای یزید خواستگاری کند، وی با عبدالله تماس گرفته و موضوع را در میان گذاشت. عبدالله در پاسخ گفت: اختیار دختران و زنان ما با حسن بن علی (ع) است، دخترم را از او خواستگاری کن.مروان به حضور امام حسن (ع) آمد و دختر عبدالله را خواستگاری نمودو امام حسن (ع) فرمود: «هر کس را که در نظر داری دعوت کن، تا اجتماع نمایند و من نظرم را بگویم.مروان بزرگان دو طائفه بنی هاشم و بنی امیه را دعوت کرد و همه آنها در مجلسی با حضورامام حسن (ع) اجتماع نمودند،مروان برخاست و پس از حمد و ثنا چنین گفت:
امیر مؤمنان، معاویه به من به من دستور داده تا زینب دختر عبدالله بن جعفر را برای یزیدبن معاویه خواستگاری کنم. به این ترتیب که:
۱. هر قدر پدرش خواست مهریه تعیین کند، می پذیرم.
۲. هر مبلغی که پدرش بدهکار باشد، بدهی هایش را ادا می کنیم.
۳. این وصلت موجب صلح بین دو طایفه بنی هاشم و بنی امیه خواهد شد.
۴. یزیدبن معاویه همتایی است که نظیر ندارد، به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به یزید، بیشتر از حسرت و افتخار یزید به شماست.
۵. یزید کسی است که به برکت چهره او از ابرها طلب باران می شود.
آنگاه سکوت کرده و در کناری نشست. در این هنگام امام حسن (ع) لب به سخن گشوده و بعد از حمد وستایش پروردگار فرمود:
۱. اما در مورد مهریه، ما از سنت پیامبر (ص) در مورد مهریه دختران و بستگان خویش تجاوز نمی کنیم.
۲. در مورد قرض های پدرش، چه موقع زنهای ما قرض های پدرانشان را پرداخته اند که این هم یکی از آنها باشد.
۳. در مورد صلح دو طایفه، دشمنی ما با شما برای خداست و در راه اوست، بنابر این برای دنیا با شما صلح نمی کنیم.
۴. در مورد اینکه افتخار ما به وجود یزید، بیشتر از یزید به ماست، اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است ما باید بر یزید افتخار کنیم ولی اگر مقام نبوت بالاتر از مقام خلافت است، او باید به وجود ما افتخار کند.
۵. اما اینکه گفتی به برکت چهره یزید از ابرها باران طلبیده می شود، چنین چیزی درست نیست مگر در مورد محمد و آل محمد (ص)
حضرت در ادامه افزود:« نظر ما این شده است که دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمویش “قاسم بن محمدبن جعفر” درآوریم، و من هم مهریه اش را زمین مزروعی خود که در مدینه دارم تعیین نمودم و همان زمین زراعتی زندگی آنها را نیز تأمین می کند و دیگر نیازی به دیگران نیست.»مروان مأیوس شده و ماجرا را برای معاویه نوشت، معاویه گفت ما از آنها خواستگاری کردیم، آنها جواب منفی به ما دادند، اما اگر آنها از ما خواستگاری کنند ، جواب مثبت خواهیم داد. (بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۱۹ و ۱۲۰)
استغفار
تفسیر شریف مجمع البیان در روایت بسیار جالبی نقل می کند : مردی به حضرت مجتبی (ع) از قحطی و گرانی شکایت می کرد، حضرت به او فرمودند: « از گناهانت استغفار کن.»
دیگری به حضرت از تهیدستی گله کرد، حضرت فرمود: «برای گناهانت درخواست غفران کن.»
دیگری به حضرت عرضه داشت : دعا کن خداوند فرزندی به من عنایت کند. فرمودند : «ار گناهانت استغفار کن.»
یاران به حضرت عرضه داشتند، شکایات و درخواست ها مختلف بود، ولی شما همه را امر به توبه و استغفار کردید، حضرت پاسخ دادند : « من این حقیقت را از پیش خود نگفتم، بلکه از آیات سوره نوح، از آنجا که می فرماید، استغفروا ربکم استفاده نموده و آنان را راهنمایی کردم که حل مشکل شما به دست با کفایت توبه است.»
مناظرات کوبنده امام مجتبی (ع) با بنی امیه
امام حسن(ع) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمی داد. او علنا از اعمال ضداسلامی معاویه انتقاد می کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنی امیه را بی پروا فاش می ساخت و همواره بر این نکته تأکید می فرمود که من برای حفظ جان مسلمانان از جنگ با تو خودداری کردم. مناظرات و احتجاجهای کوبنده حضرت مجتبی (ع) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر:عمرو عاص، عتبة بن ابی سفیان، ولید بن عقبه، مغیرة بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.
حضرت مجتبی (ع) حتی پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه به کوفه، بر فراز منبر نشست و انگیزه های صلح خود و امتیازات خاندان علی(ع) را بیان فرمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.
معارفی برگرفته از وصیت امام حسن(ع) در آخرین لحظات حیات
شیخ طوسى(ره) از ابنعباس نقل مىکند: در واپسین ساعتهاى عمر امام مجتبى(ع) برادرش امام حسین(ع) وارد خانه آن حضرت شد، در حالى که افراد دیگرى از یاران امام مجتبى(ع) در کنار بسترش بودند. امام حسین پرسید: برادر! حالت چگونه است؟ حضرت جواب داد: در آخرین روز از عمر دنیایىام و اولین روز از جهان آخرت به سر مىبرم و از جهت این که بین من و شما و دیگر برادرانم جدایى مىافتد، ناراحتم.
سپس فرمود: از خدا طلب مغفرت و رحمت مىکنم، چون امرى دوست داشتنى، همچون ملاقات رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان و فاطمه و جعفر و حمزه(علیهم السلام) را در پیش دارم. آنگاه اسم اعظم و آنچه را از انبیاى گذشته از پدرش امیرالمؤمنین(ع) به ارث داشت تسلیم امام حسین(ع) نمود. در آن لحظه فرمود بنویس: این است آنچه وصیت می کند بدان حسن بن علی به برادرش حسین بن علی: وصیت می کند که گواهی دهد معبودی جز خدای یکتا نیست که شریک ندارد، او پرستش می کند او را بدان جهت که شایسته پرستش است، شریکی در سلطنت ندارد و سرپرستی از خواری برای او نیست، و براستی که هر چیزی را او آفریده و بخوبی و به طور کامل اندازه گیری آن را مقدر فرموده، و شایسته ترین معبود، و سزاوارترین کسی است که او را ستایش کنند، هر که فرمانبرداری او کند راه رشد را یافته، و هر کس که نافرمانیش کند به گمراهی و سرگشتگی افتاده و هر کس به سوی او بازگردد راهنمایی گشته است.
من تو را سفارش می کنم ای حسین به بازماندگانم از خاندان و فرزندان و خانواده خودت که از بدکارشان درگذری، و از نیکوکارشان بپذیری، و برای آنها جانشینی و پدری مهربان باشی، و دیگر آنکه مرا با رسول خدا دفن کنی که من به او و خانه او شایسته تر از دیگران هستم…
و اگر از این کار مانع شدند و جلوگیری کردند، من تو را به حق قرابت و نزدیکی که خدا برای تو قرار داده و قرابتی که با رسول خدا داری سوگندت می دهم که اجازه ندهی در این راه به خاطر من به اندازه خونی که از حجامت گرفته می شود خون ریخته شود تا آنگاه که رسول خدا(ص)را دیدار کنیم و شکایت خود به نزد او بریم، و آنچه از این مردم پس از وی بر سر ما رفته به او گزارش کنیم…) این را فرمود و از دنیا رفت.
منبع: پژوهشکده امام حسن مجتبی (ع)
دیدگاهتان را بنویسید