شماره خبر: 10822 بدون دیدگاه انتشار: 6 دی 1393 - 08:17 نسخه چاپي ارسال به دوستان

بم حدیث استواری

بم حدیث استواری

پنجم دیماه یاد آور پرپر شدن نوباوه های سرزمین نخل وآفتاب است، سرزمینی که بعد از فاجعه ی دلخراشش با غم عجین گشت وغم نامیدنش.

به گزارش پایگاه خبری ندای ندوشن:آنجا قطعه ای از خاک خدا بودکه در خود میراث هزاران ساله قوم آریا را در خود چون مرواریدی در دل صدف در خود جای داده بود، آری (ارگ) را میگویم.بمی که ارگ نشینانش وامدار ظرافت پیشینیان خویش بودندوآن را چون سریری بر سر نماد افتخار خود میدیدند. چرا که در هر صبح تلاش خود را بعد از رقص نور خورشید بر گُنگره های برج ارگشان شروع می کردند. بمی که کودکانش خستگی یک روز بازی را در آغوش گرم مادر و قصه های شیرین شبانه مادر بزرگشان، سرمای چله کویر را از یادشان می برد. دریغا که اینک نه از مادربزرگی خبری هست تاصدای گرمش سرمای زمستان را از وجودش فراری دهد ونه از مادر تا آغوش به روی فرزندخسته از بازی بگشاید ونه از کودک اثری.
اگر به هر کوی وبرزن آن دیار سرکی بکشیم ،مادرانی را می بینیم که گهواره بدون پاره تن را تکان میدهدو آرام میخواند:
کودک من تو رفتی از کنار من //وای از من و این دل بی قرار من
مادری را می بینی که شامگاه لباس سفیدبرتن تک دانه دخترش پوشانده وروانه خانه بخت کرده وآرزو داشت بعد از صد سال با لباس سفیدی دیگر بیرونش برند، افسوس که صد ساله عمر نازدانه اش یک شبه حتی به صبح هم نرسید وغروب کرد و رقص وپایکوبی زمین عشش را تمام کرد وخونش خضابی شد بر چهره نو عروس مادر.پدری را میبینیدکه هنوز اشک شوق جشن تازه دامادش بر گونه هایش میدرخشید، اما صبحگاه از داغ سروش اشک غم به میهمانی چشمانش شتافتند.
حیف ، حیف که این تاجگذاری پدر بر پسر را عمری کوتاه بودوحلاوتش بر هیچ کام نا کامی وفا نداشت ویعقوب را از دیدن پیراهن خونین یوسفی از دنیا سیر کرد.
اینجا روزگاری قلمرونخلهایی بود که بستر برگهایش مامن پرستوهای مهاجروثمره اش پذیرای ذائقه هر میهمان وسایه سارش آرامش تن خسته دهقان ورقص خوشه های زرینش در افتاب گنج دهقان پیربود.اما از پس شبی سرد نه از نخل اثری ماندکه در سپیده دم سلامی گوید ونه از ارگ خبری که علیکی گوید.از گنج دهقان همان رنج ماند.اینجاست که پرستو های خسته بر فراز شمع های بی سر غریبستان بم در پی ماوای خویشند و حیران پرسند از بزرگترین هیبت خشتی عالم که ای ارگ پناگاه ما کجاست؟
کتاب داستان کبری که تا شبی پیش در حیاط منزل زیر درخت جا مانده بود،صبح امروز دیگر نوشته هایش شنوایی ندارد وندای بابا آب داد دیروز کبری ، به بابا جان داد خوانده شد.
دیگر چه بگویم برایت از بم؟
برایت بگویم ازنوزاد خفته در آغوش مادر که هنوز دسته گل بابا در لیوان آب است وبه گلدان نرسیده، اما طفل در کنار مادر زودتر به خدا رسیده اند؟
ای ارگ تو یادگار کهن اریایی، هرچند به کلوخ نشسته ای.یادت در خار جهانیان چنان نقشی جاودانه بافته که همیشه چنان هستی که بودی.
مکه سرزمین اذا زلزت الارض بودوبم مصداقش ، ای سرزمین تصدیق ایات وحی پایدارباشی.
بمانعلی سلیمی پور ندوشن. 5/10/1393

اخبار مرتبط :

بارندگی زیان هایی به راه روستایی هفتهر بخش ندوشن وارد کرد

نخستین جشنواره بز و محصول لبنی ندوشن برگزار می شود

تکمیل مرکز جامع سلامت ندوشن 20 میلیارد ریال اعتبار نیاز دارد

جاده فولاد – نیوک تعریض می‌شود/اصلاح یکی از مرگبارترین جاده های یزد در گرو تامین اعتبار

تصویر متفاوت یک بانوی هلندی در حسینه قاجاری ندوشن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کاربر گرامي؛ قبل از فرستادن ديدگاه، قوانين اين بخش را مطالعه نماييد.