به گزارش پایگاه تحلیلی خبری ندای ندوشن؛مقالههائي كه در اين مجموعه گرد آمدهاند، طيّ سي و چند سال نوشته و در نشريّههاي مختلف نشر شده بودند. بنابراين بايد «مجموعيّت » را در گوناگوني آنها جست. نخستين سؤالي كه به ذهن ميآيد آن است كه حافظ حامل چه پيامي است؟ از طريق موسيقي كلام و لطف بيان، در محتواي صدف وار خود، چه چيز به گوش ما تكرار ميكند؟ اين چند نكته را در نظر بگيريم :
– « نخست آنكه زمان او و جامعة وابسته به فرهنگ او بيمارگونه است؛ لنگي بزرگي در كارش است، و اين لنگي، قسمت عمدهاش ناشي ميشود از تزوير و دورنگي. خود تزوير و دورنگي باز ميگردد به اصل و قلب، يعني همه چيز در قالب قلب حركت ميكند، اصليّت نيست. ظاهر، چيزي است و باطن چيز ديگر، و اين نيست مگر به منظورِفريب عام و فريب مردم، و سرانجام فريب خود؛ چه زاهد باشد، چه صوفي و چه حاكم، هر كس كه كارگزار بود، در اين معركه درگير است.»
– « چون چنين است، بنياد نيز ناهنجار مينمايد. چرخ و سپهر كه گردنده و گرداننده شناخته ميشوند، سخت مورد سرزنشاند. اين، البتّه در سنّت انديشة ايراني بوده است، از رودكي تا به امروز؛ ولي به نظر ميرسد كه هيچ كس ظريفتر و نافذتر از حافظ «دنياي دني» را به باد دشنام نگرفته است.»
– « با اينهمه، از نظر او، زندگي زيبائيها و لطافتهائي دارد. بايد از آنها بهره گرفت. بايد آنها را دريافت و زشتيهايش را كنار نهاد. بايد خوش بود: با شعر و موسيقي، بزم، جلوههاي طبيعت… همان كوتاهي عمر و بي اعتباري روزگار، خود هشدار و انگيزهاي است بر بهرهوري از «مهلت»؛ كمر بستن به شكار لحظهها.»
– « طلب معنا در زندگي. مادّه و معنا و زمين و آسمان مانند «لام الف لا» به هم پيچيدهاند، جدائيناپذير. زمين خاكي گرچه پايگاه است، گرچه ملموس و مادر است، به تنهائي شايستة دل بستن نيست. جاذبة آسمان به اندازة جاذبة زمين، چيرگي دارد. چاره نيست جز آنكه به ناپيدا و آرماني چنگ زده شود، و گرنه ثقل زمين نَفَسْ تنگي ميآورد.گرچه ناپيدا، ناپيداست، از التجا؟ به آن باز نمانيم.-»
از اين رو مخاطبان شعر حافظ، تنها همان دوستان و محرمان نيستند كه شبانگاهان در «مجلس خاص» جمع شوند، بلكه «قدسيان» نيز هستند، در عالَمي برتر. شعرِ خوانده شده، رو به فراز مينهد، مانند دعا، مانند طيف و بخار؛ پيچ پيچان و رقصان، به نيروي آهنگ، و اين آهنگ در آهنگ كلّ كائنات جذب ميگردد. شور زندگي و «پيام هستي» است، هر چند گاه به مثابة نالهاي باشد كه از ته چاهي بيرون آيد. موسيقي كلام ركن اصلي شعر حافظ را تشكيل ميدهد. يك مجموعه است: آهنگ ، رقص ، نقش … و از پس آنها معني ميآيد. روحانيّتي از آن ساطع ميگردد.
و همان هم موجب گشته كه با آن فال بگيرند، مانند معبدي است كه بايد همة حسها را به خود فرا خواند، با شيشههاي رنگي، و موسيقي و بخور، و حتّي چه بسا زيباياني كه در بعضي از آئينهاي باستاني، نذر ميكردند كه بروند و معتكف معبد شوند .
(انتشارات يزدان )
آنچه در اين كتاب آمده است
مقدمّه
شيوة شاعري حافظ
معشوق حافظ كيست؟
حافظ، شاعر دانندة راز
ماجراي پايانناپذير حافظ
عزل ترك شيرازي
حرفي از كاروبار و ديار حافظ
حافظ در چه خطّي است؟
غزل اوّل و حرف آخر
حافظ،فارس و ايران
چرا حافظ گريه ميكرده ؟
حافظ و آهوي وحشي
دیدگاهتان را بنویسید