به گزارش پایگاه اطلاع رسانی ندای ندوشن ؛همزمان با سالروز میلاد مولود کعبه علی (ع) و روز پدر، جمعی از بسیجیان ندوشن با پدر شهید” محمد رضا جعفری”و مادر شهید استوار یکم یحیی جعفری دیدار کرد.
زندگی نامه شهید محمد رضا جعفری ندوشن ؛
در هفتم فروردین ماه سال ۴۷ فرزندی در خانواده رجبعلی چشم به جهان گشود که نامش را محمدرضا گذاشتند. محمدرضا در آغوش پدری مهربان که چوپان بود و مادری خانه دار که هر دو دوستدار اهل بیت علیهم السلام بودند پرورش یافت. پنج ساله بود که در مکتب خانه با کلام وحی، انس گرفت و سپس دوران تحصیل خود را تا پایان مقطع ابتدایی، در دبستان ناصرخسرو زادگاهش ندوشن پشت سر گذاشت. بعد از دوران تحصیلی دبستان، به یاری پدر شتافت و کار چوپانی را برگزید.
محمدرضا اوقات فراغت خود را در منزل با هنر بافندگی می گذراند به طوریکه در بافتن شال گردن و دستکش و جوراب زمستانی مهارت پیدا کرد. سپس وی در سال ۱۳۶۶ جهت خدمت مقدس سربازی به ارتش جمهوری اسلامی پیوست و در یگان توپخانه مشغول به خدمت شد. به مدت یکسال حضورش در جبهه های حق علیه باطل، در واحد ادوات (خمپاره انداز و آر پی جی زن) خوش درخشید و در نهایت در نوروز سال ۶۷ به وسیله مین به سوی معشوق پرگشود و روحش به ملک اعلی پیوست و جسمش نیز جاویدالاثر شد تا نامش و یادش در یادها جاوادنه بماند. بعد از ۱۸ سال فراق فرزند، مادر شهید می گوید: یک ماه قبل از اعزامش به سربازی، دیدم عکسش را آماده کرد و به خانه آورد و من نیز در عالم خواب، چند زن سیاه پوش دیدم که همراه با عده ای آمدند و آنها نیز عکسش را آوردند و در اتاق گذاشتند. خواهر شهید نقل می کند: خواب دیدم که در حسینیه علیای ندوشن هستم و قبری را دیدم که شهیدی بی سر در کنار آن گذاشته بودند. سوال کردم این شهید کیست که سر در بدن ندارد؟ گفتند: این شهید محمدرضا جعفری است. من هم دستم را به سوی آسمان بلند کردم و به خدا گفتم همانطوریکه شهدای کربلا در درگاه تو اینقدر مقربند این شهید را از خانواده مستضعف ما قبول کن.
زندگی نامه شهید یحیی حعفری ندوشن از شهیدان ارتش جمهوری اسلامی ایران؛
شهید یحیی جعفری فرزند رضا در روز بیست و سوم بهمن ماه ۱۳۳۷ در خانواده ای مذهبی و کشاورز متولد شد. در شب ولادتش پدرش خوابی دید که دلیل بر نامگذاری اش به نام یحیی شد و خواب این بود که در شب بیست و سوم بهمن آن سال، نوزادی نزد او می آید و سلام می کند و در آن لحظه ندایی می شنود که می گوید او یحیی است. پدر از خواب بیدار می شود و به یاد حضرت یحیای زکریا گریه می کند. صبح همان شب به او خبر می دهند که همسرت فرزند پسری به دنیا آورده است. پدر خواب شب قبل را تداعی می کند و برای خانواده تعریف می کند و همه این موضوع خواب را تایید می کنند و می گویند این همان یحیی است و نام او را یحیی انتخاب می کنند و هم بستگان که خواب را می شنوند می گریند و اینگونه این خواب را تعبیر می کنند که این پسر، همچون یحیی فرزند زکریای نبی به شهادت می رسد.
کودکی استوار یکم ارتش جمهوری اسلامی، یحیی چنین گذشت. وقتی که خوب و بد را تشخیص داد تحت تعلیم پدر و مادرش دستورات دینی را آموخت و با توجه به پایبندی خانواده به مذهب شیعه او را در ۵ سالگی به مکتب خانه برای یادگیری قرآن فرستادند. در سن ۷ سالگی در عین بضاعت کم در دبستان ناصرخسرو ندوشن تحصیل نمود و در کنار درس به کار زیلوبافی می پرداخت.
بعد از تحصیلات ۶ ساله دوره ابتدایی محلی برای ادامه تحصیلات در روستا نبود لذا به یزد رفت و سال اول متوسطه را در دبیرستان علی دیهیمی به صورت شبانه شروع کرد. در حین تحصیل، روزها کار می کرد و شب ها به مدرسه می رفت تا اینکه سال دوم متوسطه را شبانه گذارند و سال سوم را به علت هجرت از یزد به اردکان می بایست روزانه طی کند چرا که در آنجا مدرسه شبانه وجود نداشت و مشکل او هم هزینه ثبت نام و مخارج دیگرش بود. در ادامه دو سال دیگر نیز تحصیل نمود تا پنجم متوسطه، که قبل از اخذ دیپلم تصمیم گرفت به جای تحصیل وارد ارتش شود. ایشان به مدت یک سال و نیم آموزش لازم را در شهرهای تهران و تبریز طی کرد و در نهایت در تیپ ۶۶ هوابرد شیراز مشغول به خدمت شد. در اوایل سال ۵۷ که زمزمه های انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی ره گوش های مردم مظلوم و ستم دیده را نوازش می داد بدون لباس نظامی در تظاهرات شرکت می جست و در ادامه با مردم همکاری لازم را کرد تا اینکه به دست ساواک شیراز دستگیر و به مدت ۱۰ روز در ارتش بازداشت و مورد شکنجه افسران قرار گرفت و وقتی ساواک به تصرف مردم در آمد آزاد شد و به فرمان امام ره مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها، از ارتش فرار کرد و به امواج خروشان مردمی در مبارزه با حکومت آمریکایی شاهنشاهی پیوست.
بعد از پیروزی انقلاب به کار خود در ارتش ادامه داد و هنوز ۲ سال از عمر انقلاب نگذشته بود که جمهوری اسلامی از سوی گروهکهای مسلح وابسته در نقاطی از کشور اسلامی ایران، از جمله در کردستان، گنبد، خوزستان و تهران مورد تهدید واقع شد و از جانب دیگر مورد تهاجم دشمن بعثی عراق قرار گرفت. شهید یحیی جعفری دعوت امام ره جهت دفاع همه جانبه از میهن اسلامی را لبیک گفت و در جبهه کردستان به صفوف مدافعان پیوست.
شهید بزرگوار از خاطرات خود در کردستان می گفت:
شروع جنگ که با ریاست جمهوری بنی صدر ملعون و خائن همراه بود به مدت ۶ ماه در کردستان بودم ارتش جمهوری اسلامی ایران به علت کوهستانی بودن منطقه غرب مجبور بود نیروهای خود را از طریق هلی کوپتر انتقال دهد. آن زمان که بالگردها از منطقه بر می گشتند احزاب معارض مانند کوموله و دموکرات، نیروها را مورد حمله قرار می دادند و به شهادت می رساندند و یا بالگردها را مورد حمله قرار می دادند و در آخر تنها جوابی که داشتند این بود که اشتباها این اتفاق رخ داده است.
در جایی دیگر تعریف می کرد در منطقه ای در کردستان ایشان به همراه چند تن از همرزمانش بدون تجهیزات در محاصره کوموله ها قرار گرفتند نقشه بر این شد که همگی خود را به مردن بزنند. عادت وحشیانه کوموله ها این بود که به مرده های رزمندگانی که محاسن داشتند به خصوص نیروهای سپاه نیز رحم نمی کردند و سر می بردیدند ولی چون شهید و همرزمانش محاسن تراشیده داشتند آنها را رها نمودند و اینگونه خود را نجات دادند.
بعد از جبهه کردستان، شهید یحیی جعفری به جبهه های جنوب اعزام شدند و حدود یک سال در جبهه دزفول و سوسنگرد از تمامیت میهن و انقلاب اسلامی دفاع نمود تا اینکه در تاریخ ۱۳۶۰ /۶/۲۷در جبهه سوسنگرد به مقام والای شهادت نایل گردید.
شهید در روزهای آخر عمرش، به عنوان فرمانده گروهان با درجه استوار دومی مشغول به خدمت بود. ایشان در عملیاتی که در شهر سوسنگرد با دشمن بعثی متجاوز مقابله می کرد یکی از نیروهای تحت فرماندهیش وسط میدان زخمی می شود که به کمک او می شتابد و او را بر دوش کشیده تا به اورژانس برساند که خود از پشت سر با گلوله مستقیم دشمن به شهادت می رسد. ایشان که قبل از شهادت افتخار جانبازی و زخم هایی در بدن داشت در لحظات آخر با ذکر یا حسین و یاابوالفضل و گفتن شهادتین جان به جان آفرین تقدیم می کند.
شهید یحیی جعفری در حقیقت دومین شهید شهر ندوشن بعد از شهید حیدرعلی نظری و اولین شهید ندوشن است که پیکر پاکش در تاریخ ۱۳۶۰/۷/۲ در حسینیه علیای شهر ندوشن به خاک سپرده شد. شهید یحیی جعفری در اوایل شهریورماه چند روزی قبل از شهادت به مرخصی می آید که به او پیشنهاد ازدواج می دهند. شب هنگام خواب می بیند که به او می گویند همه چیز برای ازدواج فراهم است ولی تو باید اول بروی خونت را آزمایش کنی بعد بیایی و ازدواج کنی. بعد از دیدن این خواب می گوید باید بروم جبهه، ازدواج باشد برای بعد. که چند روز بعد هنگام شهادت، ملائکه حجله عروسی او را برپا می کنند.
از دیگر خاطرات شهید در اواخر زندگی اش این بود که خوابی می بیند که حکایت از شهادت او داشت. به اطرافیان نمی گوید ولی فقط به همرزمانش می گوید و تاکید می کند که فقط مواظب باشید که جنازه ام را اشتباهی دفن نکنند. اتفاقا بعد از شهادت، پیکرپاکش را همراه ۵ شهید دیگر به یزد انتقال داده می شوند که در خلد برین برای تجهیز مجدد شهدا اشتباها نام او را روی یک جنازه شهید دیگری که سوخته بود می گذارند وقتی بستگان برای تحویل او به خلد برین می روند با تعجب با جسد سوخته ای روبرو می شوند که با دیدن جنازه دیگر شهدا متوجه می شوند که یحیی جنازه اش سالم است و فقط گلوله ای به سرش اصابت کرده و در حقیقت این همان رویای صادقه شهید بود.
یاد و نام شهدای گرانقدر میهن اسلامی به خصوص شهید یحیی جعفری را گرامی می داریم.
دیدگاهتان را بنویسید