بنويسيد مرا بندهى سلطان نجف
بنويسيد كه عالم همه قربان نجف
ما غباريم..غبارى زِ خيابان نجف
بنويسيد على را گُلِ گلدان نجف
–
وسط عرش بُوَد تختِ سليمانِ نجف
–
آنكه بر خاك ، حياتِ دو جهان داد ، كه هست؟
آنكه بر مُرده زبان داد ، توان داد كه هست؟
آنكه در كعبه خودش اِذنِ اذان داد كه هست؟
تَرَك كعبه به ما نيز نشان داد كه هست…
–
كعبه با آن عظمت دست به دامان نجف
–
حق بده ! ديدن اين صحن تماشا دارد
حرمش هم به خدا هيبتِ او را دارد
نه حرم بلكه على عرشِ معلى دارد
و اگر كعبه دَرَد سينهى خود ،جا دارد
–
سرِ ما ذبح كنيد بر سرِ ايوان نجف
–
زِ قدومش همهى راه به هم مىريزد
دلِ عشاق به ناگاه به هم مىريزد
تا ببيند رُخ او ماه ، به هم مىريزد
گر على گريه كُنَد ، چاه به هم مىريزد
–
جانِ عالم به فداى شه مردان نجف
–
من على را به خدا رازِ خدا ميدانم
ولىالله شده منصبِ آقاجانم
ها على و بشر و كيف بشر ميخوانم
به هواى حرمش ابرِ پُر از بارانم
–
بنويسيد مرا بى سر و سامانِ نجف
–
خلقت هر دوجهان گوشهاى از تلميحَش
از كران تا به كران دانهاى از تسبيحَش
فتح خيبر كه نشد معجزه…شد تفريحش
و نشد غيرِ على كَس به على تشبيهش
–
بنويسيد على بانىِ ايمان نجف
–
جلوهى ديگرى از جلوهى مولا زهراست
روى پيشانى او نقش فقط يا زهراست
به دلم غم نرود تا كه دلم با زهراست
نهراسم به خدا روز جزا تا زهراست
–
غيرِ زهرا نبُوَد همدم جانانِ نجف
–
تا كه در معركه شمشير به دستش اُفتاد
دشمن از ترس دگر اسم خودش بُرد زِ ياد
دامنش خيس شد و آبرويش رفت به باد…
چاره ای نیست به جز گفتن دادِ بى داد….
–
چه شكوهيست در اين هيبت طوفان نجف
–
تو بر اين سلسلهها حق خلافت دارى
نه فقط شيعه به دنيا تو ولايت دارى
كه در عُقبى تو فقط حُكمِ حكومت دارى
به غلامانِ خودت نيز عنايت دارى
–
بطلب اين همه سرمست به ايوان نجف
دیدگاهتان را بنویسید