شماره خبر: 22544 بدون دیدگاه انتشار: 11 آبان 1396 - 10:25 نسخه چاپي ارسال به دوستان

فرهنگ ایرانی بیرون از امت اسلامی نیست/ نقد اندیشه ایرانشهری

فرهنگ ایرانی بیرون از امت اسلامی نیست/ نقد اندیشه ایرانشهری

یک پژوهشگر حوزه فلسفه و جامعه شناسی در نقد اندیشه ایرانشهری سیدجواد طباطبائی گفت: جدا کردن فرهنگ ایرانی از تمدن اسلامی، اتفاقاً نشانۀ نشناختن قابلیت‌های عظیم فرهنگ ایرانی است.

سید حسین شهرستانی، پژوهشگر حوزه فلسفه و جامعه شناسی با موضوع «جنگ در خرد و فرهنگ ایرانی» در دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران به ایراد سخنرانی پرداخت.

مشروح این سخنرانی را در ادامه می خوانید؛

ایدۀ ایران، ایدۀ حقیقت است

جنگ و نهاد جنگ در فرهنگ ایرانی، جنگ قومی نیست. چنانچه ایران اساساً یک ایدۀ قومی نیست. ایدۀ ایران در بنیاد خودش، نه ایده‌ای قومی است و نه ناسیونالیستی به معنی مدرن کلمه. ایرانی که مورد ستایش بزرگان خرد ایران و در شاهنامه مورد حمیت قهرمانان داستان قرار دارد، نمایندۀ حقیقت در کلیت و وحدتش است. در توضیح باید به مسئلۀ فلسفی نظم و تضاد یا وحدت و کثرت یا جمعیت و پریشانی که در فرهنگ ما عمیقاً بدان توجه شده بازگردیم:

آغاز داستان، پادشاهی کیومرث است. او شاه ایران نیست. شاه جهان و نخستین انسان است. شاهان بزرگ شاهنامه تا قبل از تقسیم زمین، شاه جهانند. اینجا مسئلۀ جهان، حقیقت و مردم در کار است. جهان یکپارچه و به تعبیر قرآن، امت واحده: «کان الناس امه واحده». طرح ایران به‌مثابۀ «مرز» در برهة بحرانی تاریخ ظاهر می‌شود. آنجا که لحظۀ تقسیم زمین میان فرزندان فریدون است و در آن لحظه، غرب و شرق به سلم و تور واگذار شده و سرزمین میانی یعنی ایران به‌عنوان پایتخت این سه قلمرو، به فرزند برگزیده یعنی «ایرج» سپرده می‌شود. پس ایدۀ ایران ابتدائاً ایدۀ وحدت پیش‌ازاین کثرت و تقسیم است و ثانیاً ایدۀ قلمرو میانی و میانجی میان خاور و باختر. پس از مسیر ایران است که شرق و غرب معنی می‌یابند و می‌توانند به صلح برسند. پس مسئلۀ ایران همزمان یک «مسئلۀ ملی» و «مسئلۀ جهانی» است و پهلوانانی چون رستم و زال و پادشاهان بزرگ در شاهنامه پروایشان نه پروای سرزمینی صرف که پروای حقیقت است.

دو جهت جنگ: گسیختگی یا بازسازی وحدت

لذا جنگ دو جهت پیدا می‌کند. توضیح آنکه جنگ زمانی وقوع می‌یابد که وحدت و همزیستی جهانی برهم می‌خورد و تثلیث شرق و غرب و ملت میانی یا به تعبیر قرآن «امت وسط» برقرار می‌شود. پس معنا و جهت اولی جنگ، ازهم‌گسیختگی وحدت آغازین است اما جهت دیگر جنگ همانا نبرد برای بازگرداندن وحدت و دفاع از حقیقت در کلیت آن است. به‌تعبیر دیگر جهت اهریمنی جنگ، طلب گسیختگی و تضاد است و جهت مینوی و مقدس جنگ، ستیز برای بازگرداندن وحدت. اینجاست که پهلوانان ایران وارد صحنۀ می‌شوند.

در فرهنگ‌هایی که بنیادشان بر خون و عصبیت قومی است کارزار بر مبنای «ما» و «قوم بیگانه» استوار می‌گردد. اما در فرهنگ ایرانی، اقوام بیگانه به‌عنوان عرب و یونانی و تورانی و… اساس مواجهه و تقابل نیستند. لذا در شاهنامه کیکاووس که جهان‌جوی و جنگ‌طلب است، به‌رغم آنکه شاه ایران است اما مورد مذمت پهلوانان واقع می‌شود چراکه کردار او در راستای برهم خوردن وحدت است و نتیجتاً فره ایزدی از او دور می‌شود. از آن‌سو شخصیت رستم به‌عنوان جهان‌پهلوان و پاسدار مرز ایران، از یک­سو از نژاد ضحاک بوده و مادرش به سرزمین توران تعلق دارد. اینچنین در درون شخصیت رستم، جهان به وحدت می‌رسد و ضحاک و فریدون سازش می‌کنند.

نقد «اندیشه ایرانشهری طباطبایی»: ایران در امت اسلامی مشارکت دارد

براین اساس مسئلۀ ایران، تأسیس یک دولت ملی در تقابل و رقابت با دولت‌های ملی منطقه‌ای یا جهانی نیست. مسئله، طرحی از سیاست برای نظام جهانی و پروای حقیقت در تمامیت آن است. در این مسیر، فرهنگ ایرانی در فرهنگ جهانی و مشخصاً در امت اسلامی مشارکت داشته و دارد. این را به‌عنوان نقدی به آراء آقای دکتر طباطبایی ذیل مفهوم «اندیشۀ ایرانشهری» طرح می‌کنم که فرهنگ ایرانی را «بیرون از» امت اسلامی قلمداد می‌کنند. جدا کردن فرهنگ ایرانی از تمدن اسلامی، اتفاقاً نشانۀ نشناختن قابلیت‌های عظیم فرهنگ ایرانی است. ایرانیان، فرهنگ و تمدن اسلامی را فریب ندادند به‌این‌ترتیب که در لوای تصوف یا شکلی از تشیع به‌نحو ریاکارانه‌ای هویت خودشان را با گرایش شعوبی حفظ کنند.

ایرانیان حقیقتاً مسلم شدند و به حقیقت و تأویل و جان اسلام روی آوردند و جنایات و تعصب قومی اعراب آنها را به موضع مقابله‌به‌مثل در نینداخت. ایرانیان با دل و جانشان با رسول‌الله (ص) به‌عنوان حقیقتی فراسوی قومیت‌ها و مرزها نیایش کردند: یعنی آن حقیقت مستور در پس برقع مکی و مدنی که خود، مکی و مدنی و عرب و عجم نیست: «ای مدنی برقع و مکی نقاب/ سایه‌نشین چند بود آفتاب»

از سوی دیگر ایرانیان عنصر مهم فرهنگ ایرانی را که فتوت و پهلوانی است، در قامت امیرالمؤمنین می‌بینند و این تقارن را مثلاً مولوی در مصرع مشهور «شیر خدا و رستم دستانم آرزوست» به روشنی بیان کرده است.

حتی اسکندر که به ایران می‌تازد و هخامنشیان را سرنگون می‌کند، در متون ایرانی به یک شاه ایرانی بدل می‌شود و از آن مهم‌تر ایرانیان، میانجی انتقال فلسفۀ یونانی به درون فرهنگ اسلامی‌اند و تضاد تاریخی آنها با یونانیان مانع این دادوستد نیست. لُب این سخن را سهروردی در مقدمه حکمه‌الاشراق، در آنجا که سه مسیر عمدۀ مبادی حکمت و سلسلۀ حکما را بیان کرده و حکمت راستین را نقطۀ ملاقات این سه می‌شمارد، به‌تصریح بیان می‌کند: سلسلۀ حکمای یونانی، سلسلۀ حکمای خسروانی و ایرانی و سلسلۀ نبوت و شریعت. حکمت حقیقی در رسیدن به کانون وحدت‌بخش این سه مبدأ اصلی تحقق می‌یابد و این طرحی است که در طول تاریخ ما دنبال شده و در مسیر این تلاش، تمدن اسلامی رونق یافته و بزرگان فرهنگ و هنر و ادب و سیاست و علم و شریعت در بلاد اسلامی ظاهر شدند و ما به‌تدریج از دورانی که اعراب به ایرانیان به چشم بیگانه و ایرانی‌ها به اعراب به چشم مهاجم می‌نگریستند عبور کردیم. آقای طباطبایی گویی مباحثات پردامنۀ سدۀ اخیر را از بهار و فروغی و فروزان‌فر و زرین‌کوب و اسلامی ندوشن و کربن و نصر و فردید و مطهری و داوری و… را نادیده گرفته‌اند و از نو بحثی را که پیچیدگی‌هایش به‌تدریج آشکار شده ساده‌سازی می‌کنند.

تقابل «رزم» و «بزم» در شاهنامه فردوسی و خرد ایرانی

کل شاهنامه حول دوگانۀ رزم و بزم می‌گردد که دو وجه اساسی حیات انسانی است: عیش و عشرت و زندگی در برابر جنگ و دلاوری و مرگ. رزم وجه مردانۀ فرهنگ و بزم وجه زنانۀ آن است و زندگی به معنی اعم، واجد هر دو وجه است و شاهنامه که کتاب زندگی است، صرفاً کتاب رزم و حماسه نیست بلکه کتاب سیاست، خرد، معاشرت، نیایش، بزم و… است. پس خرد ایرانی آمیزه‌ای است از بزم و رزم یا تغزل و حماسه یا زندگی و مرگ یا زنانگی و مردانگی. همان‌طورکه در نام «کیومرث» نیز این دو وجه مستور است. بخش اول این نام از ریشۀ «گی» یا «زی» به معنی زایایی و زندگی و بخش دوم از ریشۀ «مرت» به معنی میرایی و مرگ مأخوذ است؛ قهرمانان شاهنامه همگی در هر دو صحنۀ رزم و بزم درخشانند. چنانچه مثلاً سام خطاب به منوچهر می‌گوید: «به رزم اندرون شیر پایندهای/ به بزم اندرون شید تابنده‌ای»

کنداوری: جمع پهلوانی و خردمندی

ما در شاهنامه در کنار حماسه داستان‌هایی تغزلی چون داستان زال و رودابه و بیژن و منیژه را داریم و باید توجه داشت که از همین مبنا ادبیات بزمی و تغزلی ما در دورۀ سبک عراقی شکل می‌گیرد. اما در غزل سبک عراقی نیز چهرۀ حماسی خرد ایرانی حفظ می‌شود. پس رزم در شاهنامه با بزم آمیخته و برای زندگی است. چنانچه گفتیم جهت جنگ بازگرداندن نظم و وحدت است. این امر در برابر ایدۀ «تورانی» در شاهنامه است که در آن پرخاشجویی و جنگ‌طلبی وصف ذاتی و ماهیت فرهنگ است: همان نژاد زرد که واجد فرهنگ مردانه و مهاجم و جنگ‌بنیاد و بی‌توجه به ثبات و ادارۀ سرزمین است و مبتنی بر عصبیت خونی و بادیه‌نشینی است. اما در آن‌سو فرهنگ غربی و به تعبیر شاهنامه رومی است که بر فریب و سیاست ورزی و ثبات و ایدۀ نظم (کاسموس) بنا شده است. در این میان فرهنگ ایرانی آمیزۀ رزم و بزم و جمع دلیری و خرد است. امری که در واژۀ کهن «کنداوری» نهفته است؛ کنداور همزمان معنی پهلوان و خردمند را حمل می‌کند.

لذا جنگ در ایران اتفاقاً «چهرۀ زنانه دارد» و از آن‌سو بزم روی مردانه دارد. شاهنامه صحنۀ جنگ را غزلواره وصف می‌کند و غزل‌سرایان ما بزم را مردانه می‌سرایند: شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش…

پهلوان، کارگزار جنگ نیست

نکتۀ مهم دیگر آن است که شخصیت پهلوان به‌عنوان بناکنندۀ جنگ در فرهنگ ایرانی، صرفاً جنگجو یا «کارگزار جنگ» نیست. پهلوان با گماشته و بادیگارد نسبتی ندارد. لذا نهاد جنگ در فرهنگ ایرانی مثل ارتش مدرن یا گروه‌های گماشته در فرهنگ‌های سنتی که فقط برای جنگ ساخته‌شده‌اند نیست. پهلوان ایرانی با معنی می‌جنگد و به جنگ معنی می‌دهد و لذا نسبت به سیاست و فرهنگ بی‌تفاوت نیست. پس فرایند ارتش سازی مدرن که نهاد نظامی را به بروکراسی جنگ یا «ماشین جنگی» بدل می‌کند در ایران موفق نبوده و نیست.

سپاه پاسداران، نماد «ایدۀ ایرانی جنگ»

ایدۀ ایرانی جنگ، بنیاد تأسیس سپاه پاسداران است و سپاه ایدۀ ایرانی جنگ را نمایندگی می‌کند. پهلوان در مورد جنگ و دربارة زندگی و سیاست موضعی دارد و لذا این گفتار که «نظامیان در سیاست دخالت نکنند» را باید به‌درستی فهمید. پهلوان نمی‌تواند به آرایش شهر بی‌تفاوت باشد و البته شهر هم با او رویارو می‌شود. از این فراتر آنکه فتوت و پهلوانی از مرزها به درون شهرها کشیده شده و اساس هویتمندی شهری می‌گردد. به‌نحوی‌که همۀ طبقات و اصناف شهری فتوت نامۀ ویژۀ خود را می‌نویسند.

حاصل سخن آنکه ایران همواره میانجی تشکیل فرهنگ جهانی بوده است. فرهنگ جهانی از مسیر ایران است که خودش را می‌شناسد. فرهنگ یونانی علاوه بر دورۀ اسلامی، در دوران اسکندر نیز از مسیر ایران وارد فرهنگ جهانی می‌شود. علاوه بر این فرهنگ شرقی و هندویی نیز از مسیر تصوف ایرانی و مانوی گری جهانی می‌گردند.

ایرانیت: در کشاکش مرزمندی و بی‌مرزی

در ضمن ایرانیان همواره درگیر مسئلۀ مرزمندی و تأسیس دولت ملی و حراست از آن از سویی و بی‌مرزی و مشارکت در نظام جهانی بوده‌اند و هر بار که از یک‌سوی بام درافتاده‌ایم دچار انحطاط شده‌ایم. زمانی که درون لاک مرز قومی خود خزیدیم و با اقوام پیرامون رسم بیگانگی نهادیم دچار بحران شدیم. ما نباید خودمان برچسب «صفوی» و مجوسی را که بلوک عربی در جهان اسلام به ما می‌زند و بدین ترتیب طالب اخراج ما از امت اسلامی است، بپذیریم و به آن دامن بزنیم و نیز از آن‌سو هرگاه در فرهنگ جهانی و بیگانه به‌نحوی ادغام شویم که مرز ملی به‌کلی از دست برود نیز در بحران فرو می‌رویم. پایگاه مشارکت ما در فرهنگ جهانی، هویت ملی است. در دوران معاصر روشنفکران جهان‌وطن و به تعبیر درست بی‌وطن و به‌ویژه چپ‌ها ما را از خاک و ریشه و تبار و مرزمان بریدند و مثلاً ناسزاهای شاملو به فردوسی را باید در همین راستا خواند. همچنین جریان‌های اسلامی بنیادگرا نیز همین بی‌وطنی را دامن زده‌اند و در وجهی از شخصیت دکتر شریعتی این دو باهم تألیف یافته‌اند. بنابراین هویت ما در کشاکش میان مرزمندی و بی‌مرزی شکل می‌گیرد و شهریاران و پهلوانان بزرگ شاهنامه از سویی پاسدار مرز ایران و از سوی دیگر منادی حقیقت بوده‌اند.

اخبار مرتبط :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کاربر گرامي؛ قبل از فرستادن ديدگاه، قوانين اين بخش را مطالعه نماييد.