شماره خبر: 2344 بدون دیدگاه انتشار: 2 مهر 1392 - 17:04 نسخه چاپي ارسال به دوستان

اسلامي ندوشن را از ياد نبريم؛  به احترام او که مرد ميزان است

اسلامي ندوشن را از ياد نبريم؛ به احترام او که مرد ميزان است

"ایران ذاتاً یک کشور فرهنگی است، همانگونه که کویت سرزمین نفت و کوبا سرزمین شکر است." - محمد علی اسلامی ندوشن از معدود جان آگاهان و اهل فکر و اندیشه ایست که بر جان پریشان و کاردانی کامل ایران چنین نامی نهاده است، ایران وتنهاییش

“ايران ذاتاً يک کشور فرهنگي است، همانگونه که کويت سرزمين نفت و کوبا سرزمين شکر است.”
محمد علي اسلامي ندوشن از معدود جان آگاهان و اهل فکر و انديشه ايست که بر جان پريشان و کارداني کامل ايران چنين نامي نهاده است، ايران وتنهاييش. نگاه تاريخي اين مرد و ژرف کاوي‌هاي ادبي اش و ايده‌هاي جامعه شناختي اش او را بدين عنوان رسانده است. ندوشن هم جان پريشان ايران، هم کارداني اش را بر رسيده. نوشته‌هايي را به اسطوره و نگاشته‌هايي را به تاريخ مختص نموده است. ايران” ديروز، امروز و فردا” را بر رسيده. ديده ي عبرت نگر او گذشته را براي تجربه اندوختن به جهت ساختن فردايي انساني تر، اخلاقي تر و متوازن تر ميان عشق و خرد حرمت نهاده است. کاويدن متوني چون شاهنامه، تاريخ بيهقي، غزل حافظ، گلستان سعدي، رباعي خيام و غزل مولوي از جانب او براي رسيدن به ايده اي جامعه سازانه بوده است. چه کنيم که جهان رها شده ي امروز را به بند اخلاق مهار کنيم؟ چه کنيم که سهم خرد را به اندازه بپردازيم؟ چه کنيم که هرزه نگاري‌هاي جهان مدرن را از بي بنياني‌ها و بي ساماني‌ها برون آورده و در متون نگاشته ي عشق رام و آرام تر سازيم؟ چه کنيم تا ايران از ياد برده نشود و جايگاه تاريخي اش را به دست آرد؟ چه کنيم تا پهلوانانش ديگر نميرند، بمانند و بزيند؟ چه کنيم که”صفير سيمرغ”-ّ ش پيام آور مرگي نباشد بل تنها راز زنده ماندن ما و ديگران را در ميان نهد؟ چه کنيم تا ما نيز نه”مجسمه ي آزادي”بل خود آزادي را در آغوش کشيم؟ چه کنيم تا جام وجودي و هستي مان بار ديگر رنگي جهان بينانه به خود گيرد؟ اين‌ها همه پرسش‌هايي ست که دامان ذهن اين مرد را گرفتند و تا رسيدن به پاسخي جان و ذهنش را رها ننمودند. ندوشن در پاسخ به همه ي اين پرسش ها، مرد توازن و تعادل بوده است. به او نه انگ ناسيوناليزم مي‌چسبد، نه شوونيزم( وطن گرايي يا وطن پرستي افراطي). نه باستان گرا نه ضد عرب. نه بيگانه پرست، نه بيگانه ستيز. نه غرب گرا، نه ضد غرب. بله، در تعادل، خويش را نگه داشتن هنر است. هنري که نهادينه شدن اش به مثابه ي فرهنگ، از جهاني متوازن و متعادل خبر مي‌آرد و عمل بدان يعني رسيدن به صلح‌ها و آشتي‌ها و انسان بودن‌ها و غيبتش يعني وقوع فاجعه‌ها و خشونت‌ها و مرگ ها. هر روز انفجاري وهر لحظه خشونتي. جنگ مذهبي با مذهبي، جنگ قومي با قومي، جنگ قبيله اي با قبيله اي، جنگ ملتي با ملتي، جنگ سرمايه اي با سرمايه اي، جنگ قدرتي با قدرتي. اين هاست که هميشه جان و ذهن اين مرد را آزرده و درمانش را در متون کهن رديابي نموده است. متوني که هنوز هم خواندني اند و هنوز هم براي گفتن حرفي دارند. کلاسيک بودنشان به معناي کهنه بودنشان نبوده و نيست. و اين نشانگر آشتي سنت و مدرنيته در نگاه ندوشن است.
ندوشن را مي‌توان مرد مقالات پر مغز و خاطرات پرنغز دانست. از اسطوره و حماسه تا لوح و تاريخ، از ادبيات تا فرهنگ، از اجتماع تا سياست، از ايران تا انيران، از هند تا آفريقا. يعني از مهاتماگاندي تا سدار سنگور آفريقايي، از شاندور پتوفي مجاري تا خريستو بوتف بلغاري. از آشيل تا هملت، از نيماي ايراني تا لانگ فلوي فرانسوي، از در هم ريختگي تهران تا”ملال پاريس” از”کارنامه ي سفر چين” تا”کشور شوراها” و از”روزها”ي اين مرد تا”نوشته‌هاي بي سرنوشتش” همه را مي‌توان حکايت گر سير آفاق و انفس اين مسافر عاشق دانست. مسافري که ايرانش را به پهناي جهان مي‌گسترد. در دامن فرهنگش چنگ مي‌زند تا در سفري به سرزميني، بي ارمغاني و هديه اي روانه نشده باشد. اين مرد، بيگانه را با عينک فرهنگش مي‌نگرد پس مرز و حد در فکر اين بزرگ نمي‌گنجد. چرا که فرهنگ و هنر تعلق به جغرافيا ندارند. از تاريخ در مي‌گذرند و در فراتاريخ يعني جاودانگي ماوا مي‌گزينند. بر اين اساس ندوشن را مي‌توان مرد خاص فرهنگ نيز به شمار آورد. بدين خاطر در جامعه ي پر گره و پر عقده ي روشن فکري معاصر، هيچ کس با ندوشن، دشمن نيست. او را مصداق اين سروده مي‌دانم: چراغ ديگري بر طاق اين آفاق روشن کن/«يکي فرهنگ ديگر،/نو/برآراي اصل دانايي!»
ندوشن بسان روشن فکراني نيست که گاه در اين سوي بام و گاه در آن سوي بام افتاده اند. نه عبدالکريم سروش است تا مولوي را با پوپر آشتي دهد و نه رضا داوري اردکاني، تا همزمان دست به دامان پريشان گويي‌هاي فرديد و انديشه ي معطوف به سياست هايدگر گردد. نه آل احمد چپ گراست که روزگاري دل در گرو مارکسيزم روسي داشته باشد و نه باز چون او، که روزگاري ديگر آنچنان سنت زده شود که”خسي در ميقات” بنگارد و نه سنت گرايي چون سيد حسين نصر، تا پاي خويش را تنها در يک لنگه کفش کند. او مرد تمايل و گرويدن به ايدئولوژي‌ها نبوده است. از نگاه او “حرف آخر با سرشت انسان است” نه با ايسم‌ها و مذهب‌هاي عصري. ندوشن تنها انديشمندي است که اين همه آثار را به ايران اختصاص داده و ليک هرگز پايش در ايران گرايي مفرط و مذموم نلغزيده است. او مهار انديشه ي انسان مدرن را به زبان اريک فروم”به سرشت راستين انسان” واگذاشته. وجدان بشري از نگاه او در مرکز ثقل انديشه‌هاي بشري است. وجدان به مثابه ي فراخودي هشداردهنده. ندوشن اگر ايران و جهان را از منظر شاهنامه مي‌بيند؛ دليل آن است که به”بي طرفي شاهنامه” معتقد است. چون از روزنه ي نگاه او”شاهنامه نمي‌خواهد جانب داري قومي يا نژادي داشته باشد، همه ي حق‌ها را به ايراني‌ها نمي‌دهد. از اين رو کي کاووس پادشاه خوبي قلمداد نمي‌شود” بله شاهنامه به انديشه اي جهان نگر تمايل دارد. به”خرد” اعتناي خاصي مي‌کند. از”آز” بيزار است. از”مهر” سخن مي‌گويد. از”آزادي” داد سخن مي‌دهد. از”فرهنگ” بيت‌ها مي‌آفريند. از”نخبگان”(قهرمانان) ستايش مي‌کند. از”ادب” و”رفتار با دشمن” هم.
اين آن نکاتي است که شاهنامه را از نگاه ندوشن بي مرز مي‌کند و به سرزميني خاص محدود نمي‌دارد. پس آن گونه که فردوسي سرشت و وجدان بشري را قاضي زندگي، مرگ،جنگ،قدرتورفتارپهلوانان قرارميدهد. ندوشن نيز حرف آخر را با سرشت انسان مي‌داند. و اين تنها قاضي راستين محکمه ي دنيا و جهان آدميان را برمي گزيند. آري او سخن وجدان را مي‌شنود. و قلمش را بر مرکز همين وجدان مي‌چرخاند تا باري خدمتي کند. چون بيهقي که نوشت:” به دست من امروز جز اين قلم نيست، باري خدمتي مي‌کنم” ندوشن با اينکه در هستي شناسي وجدان آدمي پناه مي‌گيرد تا جهاني سرشار از صلح، آشتي و نظم انساني را آرزو کند سهم ايران را نيز در ساختن اين جهان فراموش نمي‌کند.او برخلاف فيلسوف فرانسوي از رويا سخن نگفت بل از حرف و سخن زيست- جهان فرهنگي ايران ياد کرد و اينکه”ايران چه حرفي براي گفتن دارد؟” او اذعان دارد که”ايران البته سهمي در ساختن دنياي جديد نداشته است، ولي خزانه ي تمدني گذشته اش سرشار است و بايد با اتکاي به آن حرف بزند؛ اما زماني حرف هايش بر دل مي‌نشيند که با راه و روش امروز خود نشان دهد که شايسته و قدردان آن تمدن پربار گذشته ي خويش بوده است.” در اين گفتار ندوشن هرگز بر حس نوستالوژيک پاي نمي‌فشارد و توجه به”خزانه ي تمدني گذشته اش” در جهت ماندني مرداب گونه در آن جهان نيست بل معنا جويي در آن تمدن و معنا دهي به زندگي‌هاي جهان مدرن صنعتي است. در چنين سياقي وقتي به نگاه اين مرد مي‌نگريم به اين نتيجه مي‌رسيم؛”ايران نيز حرفي براي گفتن دارد” پس به هشدار او مي‌رسيم، هشداري با چنين خطابي:”ايران را از ياد نبريم” اين کتاب هرچند مقالات گونه گوني را شامل است و بر ضعف‌ها نيز درنگي و تاملي نموده است اما مقاله ي شيرين و پر محتواي او بر نکاتي تاکيد مي‌ورزد که ميتوان اين نکات را زير چتر نگاه فرهنگي ندوشن گرد آورد.”انسان به معناي نفس واحد” به زبان سعدي همان”بني آدم اعضاي يک پيکرند”،”تاکيد بر حکومت خرد و دانش دو جزء جدايي ناپذير در فرهنگ گذشته ي ايران”،”قناعت و آزادگي و استغنا که به گفته ي او يکي ديگر از درس‌هاي فرهنگ مااست”،”ترک واستقبال درباره آنکه چگونه بايد زندگي کرد”،” در فرهنگ گذشته ي ما دستوري است که بي شک مي‌تواند دنياي حريص پرتب و تاب کنوني را به کار آيد. اين دستور ناظر به مقام باريک حساسي است که در مرز نفي و قبول و ترک و استقبال قرار مي‌گيرد” يعني فکري رودکي وار: شاد زي با سياه چشمان، شاد/ که جهان نيست جز فسانه و باد
ز آمده تنگدل نبايد بود / وز گذشته نکرد بايد ياد
ندوشن در ادامه ي همين نوشته بر”گنجينه ي فرهنگي” ايران اشاره اي مي‌کند و باور دارد که”دعوت فرهنگ گذشته ي ايران دعوت عام است؛ نه رنگ مذهبي دارد و نه رنگ سياسي، و نه حتي رنگي اخلاقي؛ دعوتي است که از تجربيات تلخ و شيرين و نفس زندگي مايه گرفته؛ دعوت روح آدمي است در جستجوي توافق با جسم؛ و دعوت مغز آدمي است در جستجوي توافق با دل؛ از اين رو رنگ زماني و ملي را نيز از دست داده، و مي‌تواند در هر زمان و با وضع هر ملت قابليت تطبيق بيايد” وقتي ندوشن شاخصه‌هاي فرهنگ ايران زمين را، جهاني و بي مرز قلمداد مي‌کند گويي از ما مي‌طلبد تا ايراني بي مرزي باشيم که بايست گنجينه ي فرهنگي خويش را داروي شفا بخش دردهاي بشر امروزي قرار دهد. هم تجربه ي”زندگي ومرگ پهلوانانش”، هم انديشه‌هاي”سرو سايه فکنش”. هم سرگذشت”داستان داستان ها”يش، هم برسازندگان بزرگ”جام جهانبين” –َ ش. هم چهار سخنگوي وجدان ايرانش، هم آفريده‌هاي هنري و سنن و آداب، اين وجه”مرزهاي ناپيدايش” و نيز چند صدا بودن و”بيست دهان” بودن”صفير سيمرغ”-َ ش. آري، من از باورهاي راستين و بي رياي اين مرد گفتم مردي که دانست”همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادند” پس به سهم خود دانايي اندوخت و قلم به دست گرفت و نوشت، براي ايرانش، براي تنهايي اش، براي فرهنگش، براي تاريخش و براي بزرگي مردمان سرزمينش. بله، ندوشن نه ايران را از ياد برده و نه تنهايي اش را تنها گذاشته. ما نيز اين مرد را از ياد نبريم و تنهايي هايش را تنها نگذاريم.
منبع روزنامه ابتکار

اخبار مرتبط :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کاربر گرامي؛ قبل از فرستادن ديدگاه، قوانين اين بخش را مطالعه نماييد.