از محله بالا نزدیک حسینه می گذشتم صدایی مرا به داخل حسینیه کشاند،دیدم که مردم شانه به شانه ی همدیگر حلقه گرفته و مشغول تماشای چیزی بودند از صدای هیاهوی مردم صدای دیگری هم به گوش می رسید. انگار کسی داشت رجزخوانی می کرد.
صدای بلند شده از بلندگوی دستی و تجمع مردم در اطراف صاحب صدا توجه رهگذران را جلب می کند. جلوتر می روم تا علت تجمع مردم در این مکان را جویا شده و جوابی به کنجکاوی درونی خود دهم.
علت تجمع را از مردم می پرسم، می گویند پهلوان معرکه گرفته و قصد دارد پهلوانی خود را به رخ بکشد و مردم به دور از دغدغه های روزانه به تماشای او نشسته اند.
از لابه لای شانه های مردم، مردی جوان و درشت اندامی را می بینم که در وسط حلقه ی تجمع قرار گرفته بود. او با خواندن اشعاری مردم را به ذکر صلوات ترغیب می کرد تا ابزار کار خود را آماده زورآزمایی و نمایش را به صورت رسمی آغاز کند.
زیرپیراهنی سفید و تنگ تنش کرده، طوری که بازوهای درشتش به خوبی نمایان باشد. خالکوبی های سبزرنگ نیز بر دستانش حک شده، شلوار شش جیب سبز رنگ و کفش اسپورت پوسیده ای پوشیده بود. در گوشه ای نشسته بود
به نگاه های مردم خیره می شوم، همه به این مرد درشت اندام زل زده اند. همه تجمع کنندگان سکوت کرده اند و منتظر زورآزمایی این پهلوان هستند. پهلوان تنها در دقایقی کوتاه توانست توجه بسیاری را به خود جلب کند.
پهلوان جوان نوید پاره کردن زنجیر و بازی با مار را به مردم می دهد . هنوز چیزی برای تماشاگرانش عرضه نکرده اما با چرب زبانی هر لحظه جمعیت را مشتاق می کند
معرکه گیرِ میدان وقتی میبیند جمعیت بیشتر شده، بلندگویش را می گیرد و از رسم مردانگی و جوانمردی های قدیم می گوید. چنان ادبیات جوانمردانه ای به کار می برد، گویی کلمات را به رقص و تسخیر در آورده است. به تماشاگران می گوید: “اگر جوانمردی و محبت علی در دلت است یاعلی بگو و به پهلوان میدان محبتت رو ثابت کن”.
به شاگردش می گوید موسیقی را از بلندگو پخش کن تا خود را آماده اجرای نمایش کند، پهلوان از جیب بغل شلوار سبز رنگش، موبایل رنگ و رو رفته ای را در آورده و با روشن کردن آن و گذاشتن میکروفون بلندگوی دستی، موسیقی سنتی در فضا می پیچید.
پهلوان بساط خود را بعد از یک ساعت رجزخوانی و دوره گیری وسط میدان تجمع مردم می چیند، زنجیر را به کنار می نهد، بالشتی زرد رنگ را بیرون آورده و کنار جعبه چوبی که گویا ماری در آن است، می گذارد.
پهلوان زنجیری را وسط میدان پرت می کند و از جوانانی می خواهد تا زنجیر را امتحان کنند و از پاره نبودنش مطمئن شوند.چند جوان از بین جمعیت جلو آمدند. گفتند ما امتحانش می کنیم.از میان جمعیت دو جوان می آیند و هر دویک طرف زنجیر را در دست خود دارند و هر دو می کشند و تا توانستند زور زدند. رنگ از رخسارشان پرید و چهره اشان به سرخی می رفت. آنقدر زور میزدند که رگ های گردنشان به خوبی دیده می شدند و در نهایت از زور زدنشان پشیمان شدند.
همانجا پهلوان وقتی از ناتوانی جوانان مطمئن می شود با یک چشم بهم زدن زنجیر را از دست جوانان می گیرد و با ترفندی که خودش بلد بود، به سرعت زنجیر را دور بازویش قفل زد. زنجیر حلقه وار به روی بازوانش بسته شده است. خود را آماده پاره کردن زنجیر می کند. از مردم صدایی شنیده نمی شود، انگار نفسها در سینه حبش شده است. اولین زورش را می زند اما زنجیر پاره نمی شود.
دستانش را بهم فشرد. یک زانویش را به زمین کوبید و ناگهان زنجیرها را پاره کرد. یکهو صدای هورا، سوت و کف زدن گوش ها را خراشید. همه به او آفرین گفتند و صلوات فرستادند. خرخر نفسهای سینه او تند تند بیرون می زد و عرق بر پیشانی اش نشست. هوا دیگر سرد نبود. مجلس گرم شده بود.
دومین کار پهلوان داستان ما آویختن مار بر روی دوش یکی از حاضران بود که با علاقه خود انتخاب شد. پهلوان درب جعبه چوبی را باز کرده و ماری به طول بیش از یک متر را در دست گرفت و با اطمینان از نترسیدن فرد انتخاب شده، خواست مار را بر گردن نوجوان آویزان کند
پهلوان از جرات این نوجوان خوشحال شد. پارچه سبزی در دستش گذاشت و گفت: “جون پارچه رو سه بار ببوس و سه مرتبه صلوات بفرست”.
نوجوان سه بار پارچه سبز را بوسید و گردنش را جلو آورد. اینبار پهلوان چند مار دراز را بهم پیچاند و دور گردن نوجوان انداخت.
پچ پچی از بین مردم فضا را پر می کند. پهلوان بلندگو را به دست گرفته و می گوید: دستهای خود را برای کمک به پهلوان به جیب ببرید و هر چقدر کرم دارید برای این پهلوان کمک کنید. بلندگو را جلوی موبایل می گیرد تا روضه ای پخش شود. پارچه سبزی به شاگرد نوجوان خود می دهد تا حلقه را یکبار دیگر برای جمع آوری کمکهای مالی دور بزند.
دست هایی که پول های هزار، دوهزار و پنج هزار تومانی را گرفتند، یکی پس از دیگری از میان جمعیت جلو کشیده می شدند. در کمتر از دو دقیقه جیب پهلوان پر از پول شد.
نکته جالب فروش دعا وروغن مار توسط پهلوان بود که با استقبال مردم روبروشدکه می خواستند از این دعا حاجت واز روغن تسکین درد بگیرند.
اما سوال:پولی که در مدت یک ساعت برای این فرد جمع شد اگر می خواستیم برای یک فرد مستحق در محل جمع کنیم ایامردم از نداری خودنمی نالیدند؟
آیا اجرای این برنامه در روز شهادت حضرت فاطمه(س)کاری پسندیده و جالب است؟
آیا دعایی که این پهلوان می فروخت و مردم با شوق و ذوق می خریدند در مفاتیح و… وجود ندارد؟
و آیاهایی از این قبیل…
و حالا قضاوت با شما
دیدگاهتان را بنویسید