اجازه بدهید در همین ابتدای کار پس از ذکر نام کردگار بی همتا و طلب یاری از او، بنده سنگ هایم را با خوانندگان محترم وا کنده و تکلیف خودم را با ایشان مشخص نمایم. که گفته اند ” جنگ اول به از صلح آخر است” اگر بنده ای مطلبی را در مورد موضوع زیر نوشته ام هیچ گونه وابستگی به شخص یا نهادی نداشته و ندارم و اصل جریان مذکور هیچ گونه منفعت یا زیانی برای بنده نداشته و ندارد. اگرچه بسیاری از اقداماتی که در سطح یک جامعه انجام می گیرد در نهایت برای کلیه افراد آن جامعه سودمند و یا مضر است. یکی از دوستان می گفت چهل سال پیش استاد پیرنیا به قصد کاری یزد را به مقصد بافق ترک می کند. در مسیر راه، سری به روستای فهرج و مسجد جامع این روستا می زند. پس از حضور در محل متوجه می شود که مردم روستا آستین ها را بالازده، تصمیم گرفته اند مسجد قدیمی را خراب کرده و به جای آن مسجد دیگری را بنا نمایند. استاد پیرنیا مردم فهرج را مجاب می کند که دست از تخریب مسجد بکشند. ایشان یکی از اساتید برجسته معماری بود و می دانست چیزی را که مردم روستا با نیت خیر می خواهند خراب کنند بیش از 13 قرن قدمت دارد. مسجدی که در ایران شاید بی نظیر باشد و ویژگی های دارد که در کمتر مسجدی می توان آنها را دید. حالا فرض کنید استاد پیرنیا در آن زمان آنجا نبودند و یا مردم بی خیال حرف های ایشان تصمیمشان را عملی می کردند در آن صورت امروز اگرچه مسجدی داشتند شیکتر و امروزی تر، اما متولیان و خادم مسجد برای تامین مخارج آن بایستی عزا می گرفتند و مجبور می شدند پیش هر کس و ناکسی رو بزنند و بدتر اینکه در مسجد فقط دو ماه نماز جماعت برقرار بود و ده ماه باقی مانده به دلیل عدم حضور روحانی مسجد تعطیل می شد. اما به هر دلیلی این اتفاق نیفتاد و مسجد جامع فهرج به شکل قدیمی تا به حال حفظ شد. فقط اگر از نظر مالی در نظر بگیرید بنا به گفته دوست ما حدود 20 نفر مشغول بازدیداز مسجد بودند. حالا حساب کنید اگر از هر نفر 1000 تومان برای ورود بگیرند در طول روز، ماه و یک سال چه درآمدی حاصل می شود. خلاصه کلام اینکه استاد پیرنیا با یک نصیحت به جای خود، مردم فهرج را صاحب گنجی کرد که خیلی ماندگارتر و آبرومندانه تر از گنج هایی است که ما در خرابه ها به دنبال آن هستیم. یکی از آرزوهای من این است که ای کاش استاد پیرنیایی به ندوشن می آمد و به ماها می گفت بناهای تاریخی به ظاهر بی ارزش را می توان به محل هایی ارزشمندی تبدیل کرد که درآمدزا باشند. کاش ایشان دست اندرکاران عمران ندوشن در گذشته و حال را قانع می کردند برای انجام یک کار عمرانی مثل احداث یک خیابان راهکارهای مختلفی وجود دارد که الزاما نباید راهکار اول و آخر خراب کردن بناهای تاریخی خواه ارزشمند و خواه بی ارزش باشد. می توان راهی را انتخاب کرد که هم خیابان ساخته شود و هم ابنیه تاریخی تخریب نشود. و ای کاش کسی به ما متذکر می شد اگر خانه خدا بتخانه شد گناه از خانه نیست که مجازات آن تخریب باشد. تا زمانی که بت پرست باشد بتخانه هم است؛ این جا نشد جای دیگر بتخانه درست می کنند.
البته نباید همه کاسه و کوسه ها را سر آن کارگر که کلنگ بدست به جان ابنیه تاریخی می افتد، خالی کرد چه اینکه او مامور است و معذور. در واقع این کارگر در انتهای زنجیره طولانی از بی توجهی ها و ندانم کاری ها است که سر اصلی آن در دست من و شماست. منی که نگفتم، ننوشتم و یاد ندادم به فرزندانم که چشم ها را باید شست و جور دیگر باید به آثار تاریخی نگاه کرد. فرق است بین خراب شدن و خراب کردن. شاید یک جنبه خراب کردن این باشد که فقط برای ما حال مهم است نه گذشته برایمان ارزش دارد و نه ملاحظه آینده را می کنیم. شاید عیب کار از من مسئول است که رفتارها و موضع گیری هایم در گذشته، اعتماد برخی ها را از من سلب کرده و امروز حرفم برای دیگران خریداری ندارد. بله اگر درست فرهنگ سازی شده بود، اگرچه امروز من نوعی نمی توانستم جلو خراب کردن یک خانه تاریخی را بگیرم، دست کم از تخریب آن شادمان نمی شدم و به عوامل تخریب آن دست مریزاد نمی گفتم.
دیدگاهتان را بنویسید