شماره خبر: 8086 بدون دیدگاه انتشار: 6 مرداد 1393 - 17:09 نسخه چاپي ارسال به دوستان

رمضان هم رفت

رمضان هم رفت

در یک کلام اینکه رمضان هم رفت و روی سیاه ماند برای آنها که لذت های ناچیز دنیایی را به برکت های بیشمار این ماه مبارک ترجیح دادند.

کم کم زمزمه آمدن رمضان به گوش می رسید.  دلواپس شدیم. البته نه از آن جهت! بلکه نگران بودیم در این روزهای بلند و گرم تابستان چطوری با تشنگی و گرسنگی روزه داری کنار بیاییم.  از آنجا که می دانستیم آن کس که روزه را واجب کرده خودش هم توانش را می دهد، دل زدیم به دریا.  رمضان هم بدون اینکه فکر کند کی ها منتظرش هستند و چه کسانی از رسیدنش نگران هستند،از راه رسید.

روزهای اول خیلی سخت گذشت.  روزهای گرمی که بعدازظهرهایش به کندی سپری می شد، حسابی حال آدم را می گرفت.  عجیب بود تا چند روز قبل اگر ساعتی گرسنه می ماندیم، اولش که حوصله مان سر می رفت و بعد هم عصبی می شدیم و با زمین و زمان هم سر جنگ پیدا می کردیم. ولی الان انگار نه انگار که چندین ساعت هیچی نخورده بودیم.  تازه خیلی آرام بودیم و مهربان و حسی زیبا در وجودمان شکل می گرفت.

زندگی ما دچار تغییر شده بود.  بجای اینکه بیشتر روز را به فکر خورد و خوراک و تدارک صبحانه و نهار باشیم، به چیزهای بهتری فکر می کردیم.  بیشتر از قبل قرآن می خواندیم.  اگر در طول سال، صدای موذن زمان اذان را به ما یادآور می شد، در ماه رمضان نه تنها ساعت و دقیقه اذان مغرب را می دانستیم بلکه در طول روز چند بار حساب می کردم تا افطار چند ساعت مانده است.  از آن طرف در این  ماه مبارک برایمان مهم بود اذان صبح ساعت چنده در حالی که بعضی از ما در طول سال فقط پیگیر بودیم کی آفتاب طلوع می کند. مساجد بی رونق و خلوت ما در ماه رمضان با حضور جمع زیادی از مردم روزه دار شکوه و جلوه ای دیگر پیدا می کرد.

دیگران هم به فراخور حالشان با وضعیت خاص این ماه مبارک کنار آمدند.  مادربزرگ هفتاد و چند ساله طبق عادت همه ساله اش سحر از خواب بیدار شد، سحری خورد  اگرچه شک داشت بتواند روزه اش را کامل کند.  چندین روز که بدین منوال گذشت برخلاف تصور خودش و دیگران چند تا روزه کامل گرفته بود.  اینجا بود که غصه خورد چرا توان قدیم را ندارد تا بتواند روزه هایش را کامل بگیرد. نوه 20 ساله اش که برخلاف پیرزن، هیچ تا روزه نگرفته بود با کنایه به ننه اش گفت:( کی گفته تو روزه بشی؟) .   استاد گچ کار وقتی  دید نمی تواند هم کار کند و هم روزه بگیرد ساعت کارش را تغییر داد و شب ها می رفت سر کار.

البته خدا خیر به پدرها و مادرهایمان بدهد.  آنها که سحرها با صدای گرمشان و گاهی با بدبختی ما را بیدار می کردند و به جای گوشزد کردن ضعف و ناتوانی کودکانه، ما را تشویق می کردند که روزه را نگه داریم حتی اگر برای نصف روز هم باشد. این نهال که توسط والدین در وجود ما کاشته شد بعدها با کلام معلم های با ایمان و روحانیون بزرگوار آبیاری شد و رشد کرد.

از طرفی عده ای هم بودند که روزه نمی شدند. حالا یا می خواستند روزه بگیرند ولی نتوانستند و یا آنها که می توانستند اما نخواستند روزه بشوند.  کاش منی که به بهانه بیماری یا ضعف روزه نمی شدم فقط یک روز مثل مادربزرگ پیرم همت می کردم، اگر نتوانستم آن وقت دیگر برای همیشه این فریضه از گردنم برداشته می شد.  اینکه من روزه بشوم و یا به هر دلیلی موجه یا غیر موجه روزه نشوم به خودم ربط دارد و خدای خودم. خوبی روزه هم همین است که فقط خدا خبر دارد من روزه هستم  یا نه؟ ممکن است من روزه نباشم و لی هیچ کسی حتی نزدیک ترین افراد هم به من این موضوع را نفهمند.

تا این جای کار همه چی قشنگه؟ یک مهمانی بزرگ که میزبانش خدا هست و تو سفره اش بر خلاف مهمانی های ما بنده ها که فقط چند خوردنی محدود وجود دارد، پراست از برکت  و لطف و مهربانی و بخشش برای همه. سفره ای که توی کل این ماه حتی لحظه هایی که ما خواب هم هستیم، هم پهن می باشد.

اما وقتی میزبان این مهمانی ناراحت می شود که من نادان این خوان پر برکت را ول بکنم و بنشنیم سر سفره ناچیز ناهار خودم آن هم علنی و با افتخار و تازه برای این کار نادرست استدلال هم بیاورم.  مثلا بگویم آدم خدا را قبول داشته باشد و حق کسی هم نخورد، حالا اگر روزه هم نشد اشکالی ندارد. ولی از خودم نپرسم مگر می شود آدم کسی را قبول داشته باشد و لی حرفش را نادیده بگیرد.  یا به خاطر دلسوزی جاهلانه با اصرار از دوستی که لاغر مردنی است، بخواهم روزه نگیرد.  بدتر از همه اینکه من خودم بی خیال روزه بشوم و زن و بچه ام را هم قسم بدهم که روزه نگیرند.

آیا تا حالا شنیدید کسی به خاطر روزه گرفتن ازگرسنگی مرده و یا از تشنگی تلف شده باشد؟ و یا سلامتی فرد سالمی به خاطر ادای این واجب الهی به خطرافتاده باشد.  من که تا حالا نفهمیدم.  اگر شما به گوش تان رسیده مارا هم خبر کنید.

از خودم می پرسم چطوری من حاضر نیستم با روزه گرفتن فقط چند ساعت چیزی نخورم و خودم را به خاطر رضای خدا از لذت خوردن محروم بکنم ولی آدم هایی مثل من بودند و هستند که آماده اند برای  خدا بهترین داشته ها خودشان مثل زندگی، سلامتی و آسایش را فدا کنند.

حالا دیگر روزهای آخرماه رمضان است.  رمضان دارد خودش را جمع و جور می کند که ازپیش ما برود.  وقتی دارد سفره مهمانی را جمع می کند می بیند خیلی از ماها از این سفره درست استفاده نکردیم.اینجا هست که به حالمان افسوس می خورد.  شاید هم خنده اش می گیرد وقتی می بیند مثل منی حتی با زور هم سر این سفره نیامدیم.  قرار است رمضان برود ولی سال دیگر 10 روززودتر بیاید.  او حتما می آید ولی ممکن است من و شما نباشیم تا زیارتش کنیم. و ختم کلام اینکه رمضان هم رفت و روی سیاه ماند برای آنها که لذت های ناچیز دنیایی را به برکت های بیشمار این ماه مبارک ترجیح دادند.

اخبار مرتبط :

مردم ندوشن با برگزاری آیین سنتی الوداع، با ماه مبارک رمضان وداع کردند

مبلغ 54 میلیارد ریال به جاده ندوشن – ورزنه تخصیص یافت

جلسه پرسش و پاسخ امام جمعه و فرماندارمیبد با مردم روستاهای علویه و نیوک

بارندگی زیان هایی به راه روستایی هفتهر بخش ندوشن وارد کرد

نخستین جشنواره بز و محصول لبنی ندوشن برگزار می شود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کاربر گرامي؛ قبل از فرستادن ديدگاه، قوانين اين بخش را مطالعه نماييد.