شماره خبر: 9651 2 دیدگاه انتشار: 30 مهر 1393 - 10:19 نسخه چاپي ارسال به دوستان

معلم اخلاق

معلم اخلاق

یادداشتی به بهانه درگذشت آیت الله مهدوی کنی، به قلم «علی اکبر جعفری ندوشن»

به گزارش پایگاه تحلیلی خبری ندای ندوشن؛روزنامه «اطلاعات» در یادداشتی به بهانه درگذشت آیت الله مهدوی کنی، به قلم «علی اکبر جعفری ندوشن» می نویسد: بسیاری از بایسته های اخلاق اسلامی را در کلاس درس اخلاق او و از آبشخور مبانی دینی نیوشیدیم و با سیره عملی پرحکمت واندرز او، کوران پرتلاطم جوانی و حال و هوای جستجوگر دانشجویی را پشت سرنهادیم.

حاصل چندسال مجاورت وموانست با آن پیرروحانی دوراندیش، آشنایی فراوانی با شخصیت مبرز و ممتاز وی فراهم آورد که بیش از هرچیز در تبلور پاره ای خصائل اخلاقی متجلی می گردد:‏

‏1- انصاف و عدالت در داوری از خصوصیات بارز آیت الله مهدوی کنی بود. خصوصیتی که موجب می شد حتی نسبت به بسیاری از مخالفین و رقبای سیاسی و حتی آنانی که در حقش جفایی روا می داشتند نیز همواره مراتب انصاف و عدالت را نگه دارد. بارها در کلاس درس اخلاق با اشاره به آیه 8 سوره مبارکه مائده «… وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی ألاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی… » می فرمود: خدای تعالی ما را اندرز می دهد که مبادا دشمنی و مخالفت با دیگران موجب خارج شدن از جاده انصاف و عدالت شود، چرا که آدمی چنانچه با ممارست اخلاقی در حق مخالفانش نیز جانب عدل وانصاف نگه دارد به کمال درصفت عدل الهی نزدیک می شود.‏

‏2-صبوری ودلجویی و رواداری با جوانان، ویژگی دیگر آیت الله مهدوی بود. وی با جوانان محشور بود، زبان آنان را می فهمید و از معاشرت با آنها لذت می برد و هرگز از تندی و خامی گفتار و رفتار جوانانه آنها، خاطر مکدر نمی کرد. به یاد دارم در پایان کلاس های درس اخلاق ساعتی را به پرسش و پاسخ دانشجویان اختصاص می داد و گاهی که با سوالات و نقدهای گزنده ای روبرو می شد در کمال آرامش و متانت به آنها پاسخ می گفت وحتی از سخن گزافی که از سر غلیان احساسات وعواطف جوانان برمی خاست، برنمی آشفت و درکمال حلم و متانت، امواج خروشناک شتابزدگی آنان را به ساحل آرامی از صبوری وتدبیر رهنمون می ساخت. در پاسخ گفتن با استدلال و منطق، اقناع وجدانی مخاطب را می جست و هرگز راه توجیه را برخود هموار نمی داشت ولو ناگزیر گردد در کمال شجاعت، اذعان به خطایی از خویش کند.

3-سیاستمداری صداقت مدار بود و در ابراز اعتقاد قلبی و بیان حرف دل خویش چندان اسیر ملاحظات معمول سیاسی نمی شد. در برهه های مختلفی از زندگی سیاسی وی می توان مواضعی را سراغ گرفت که از سر دلسوزی و دل نگرانی برای دستاورد هایی که حاصل عمر مبارزاتی خود می دانست با صداقت و صراحت لهجه نظرخویش را بیان داشته است. همین بی آلایشی سیاسی ناشی از رویکرد دینمدارانه و اخلاق محورانه او به فعالیت سیاسی گاهی باعث می شد تا به دفاع از رقبا و مخالفین سیاسی خود نیز که قربانی بی اخلاقی سیاسی می شدند پا به میدان گذارد و در رسیدن به هدف سیاسی مطلوب خود، هر وسیله ای را توجیه پذیر نداند.

4- آیت الله مهدوی در جایگاه رئیس دانشگاه امام صادق(ع) با اعتقاد به آموزش جدی و مستمر دانشجویان، پیش از تصمیم گیری ها ی مدیریتی – آموزشی خود معمولا از اندیشه و نظر دیگران بهره می گرفت اما پس از اخذ تصمیم، چنان قاطعیت واستواری خاصی در اجرای آن معمول می داشت که دقت و انضباط علمی زبانزدی بر آن مرکز آموزش عالی حاکم گردیده و تلاش وتقلای علمی فراوانی به دانشجویان ارزانی گردیده بود. او که به تعلیم علوم انسانی در پرتو علوم اسلامی باور داشت بسان باغبان دلسوزی تمام سعی خود را مصروف داشت تا دانش آموختگان آن دانشگاه ضمن آشنایی با مبانی علوم اسلامی و با بهره مندی از دانش و زبان علوم انسانی روز، کرسی های نظریه پردازی علوم انسانی را در سراسر این کشور همچون نهال نوپایی سقایت کنند و زیست مسلمان ایرانی جهان معاصر را در سایه آن هویت بخشند.

5- از خشیت وتضرع عبادی آن رجل سیاسی نیز در نمی توان گذشت؛ نماز ظهر و عصر را با طمانینه و آرامشی کم نظیر و با صوت و لحنی متضرعانه در مسجد با شکوه دانشگاه، بر پا می داشت و پس از نماز، آن سان که سنت پیشین بسیاری از امامان جماعت بود تا ساعاتی در محراب مسجد در کمال خضوع به پاسخگویی امور شرعی و رتق و فتق مسائل و مشکلات دانشجویان می پرداخت. شبهای احیاء، خود، قرآن بر سر می نهاد ومراسم احیاء را با خوف و رجاء خاصی برپا می داشت. سخن نافذ وصوت گرم و حزین او تمامی صحن و سرای مسجد دانشگاه و خیابان اطراف آن را مملو از علاقمندان متنوعی از سلایق و علایق مختلف از اقصی نقاط شهر می کرد و شور و شیدایی گوارایی ازآن شبهای شریف رمضان بر خاطرحاضران متضرع و ملتجاء برجای می گذاشت. روانش شاد‎.

منبع:ایرنا

اخبار مرتبط :

بارندگی زیان هایی به راه روستایی هفتهر بخش ندوشن وارد کرد

نخستین جشنواره بز و محصول لبنی ندوشن برگزار می شود

تکمیل مرکز جامع سلامت ندوشن 20 میلیارد ریال اعتبار نیاز دارد

جاده فولاد – نیوک تعریض می‌شود/اصلاح یکی از مرگبارترین جاده های یزد در گرو تامین اعتبار

تصویر متفاوت یک بانوی هلندی در حسینه قاجاری ندوشن

2 پاسخ به “معلم اخلاق”

  1. کمال گفت:

    روانش شاد.
    ممنون از قلم زیبا و بیان شیوای شما
    ولی چرا بعد از غروب شخصیت هایی همچون ایشان، …

  2. طباطبایی ندوشن پرستار - کرج گفت:

    بنده محمدرضا مهدوی کنی در 14 مرداد 1310 در کن و در یک خانواده مذهبی و روستایی- شهری به دنیا آمدم. نام پدرم خواجه اسدالله است. ایشان در کن کشاورزی و باغ و زمین داشتند که قسمتی از آن موروثی از پدرشان بود. پدرم روحانی نبودند ولی علاقه مند به روحانیت بودند. در منزل ما معمولا علما و روحانیت آن زمان رفت و آمد می کردند و من هم از بچگی با روحانیت انس داشتم.

    در سن 7-8 سالگی پای منبر علمای آن زمان در کن می رفتم و منبر آنها را یاد می گرفتم و برای مادرم بازگو می کردم. گاهی از اوقات چادر مادرم را می گرفتم و به عنوان عبا روی دوشم می انداختم و سرم را هم با چیزی می بستم، مادرم می گفت: مثل آشیخ حسین واعظ کن شدی و از من میخواست منبر آشیخ حسین را برایش بخوانم و من هم شبیه او می خواندم. سخنان را که بازگو میکردم روضه هم میخواندم. و از همان زمان علاقه مند بودم.

    مادرم فاطمه نام داشت و بسیار مادر خوبی بود و بسیاری از خصوصیاتی که اگر خوب باشد و داشته باشم از مادرم ارث برده ام. ما 5 برادر و 3 خواهر بودیم که یکی دیگر از برادرهایم هم روحانی هستند.

    در کن با علمایی مثل مرحوم آیت الله سرخه ای و مرحوم کلباسی و مرحوم حاج میرزا علی کنی رفت و آمد داشتیم. آیت الله سرخه ای عالم و مجتهد و مبارز بزرگی بودند که با ما رفت و آمد داشتند و مسجدشان در محله امامزاده یحیی – محله 15 خرداد است و سرانجام هم پدر زن بنده شدند. مرحوم کلباسی امام جماعت مسجد میرزا محمود وزیر در سرچشمه تهران بودند. مرحوم حاج میرزا علی کنی عالم بزرگواری بودند که در حد مرجعیت بودند و یکی از مشوقان من برای تحصیل علوم دینی بودند. ایشان نقش بسیار برجسته ای در لغو قرارداد رویتر داشتند.

    خاطرات دوران کودکی

    در دوران کودکی پدرم و برادران بزرگتر از خودم مراقبم بودند که با چه کسانی معاشرت می کنم و اینطور نبود که خیلی آزاد و رها باشم، البته محدود هم نبودم و یادم هست که با هم سن و سالانم بازی می کردیم چه در مدرسه و چه بیرون از مدرسه، الک و دولک و توپ بازی و… می کردیم.

    یادم هست که الک ها را با چوب می زدیم. آن زمان پینه دوزی داشتیم که از ناحیه پا یک مقداری معلول بود، روزی در دکانش نشسته بود و پینه دوزی میکرد، الک من خورد به سر او و او رفت پیش پدر من و شکایت کرد که آقا رضا الک را زده به سرم. پدرم خیلی مقید بود که ما به کسی تعدی نکنیم، بدون اینکه از ما بپرسد که عمدی بوده یا سهوی یا چرا این کار را کردی، فکرشان این بود که بالاخره بی مبالاتی کردی، جلوی مردم دو سه تا سیلی به من زدند و گفتند دیگر به کسی جسارت نکنید. فقط دو مورد یادم هست که پدرم مرا تنبیه کرده باشند که یک مرتبه اش همین بود و غیر از این دو مورد یاد ندارم پدرم با من حتی بد حرف زده باشند.

    یادم هست نزدیک های بلوغم که شد پدرم یک روز مرا خواست و گفت الان هیچ کس اینجا نیست و تنها هستی میدانی که آدم وقتی مکلف میشود و بالغ میشود خصوصیات جدیدی برایش پیدا می شودو اینها را باید بدانی و این مسائل را به من یاد داد. با اینکه خیلی ها این کار را نمی کردند و می گفتند این حرفها را جلوی جوانها نباید زد، ولی ایشان از همان موقع مراقب ما بودند.

    آن دوران، دوران بسیار خوب و با صفا و صمیمیتی بود. صفای خودم هم بیشتر بود. شاید خوب نباشد که بگویم ولی من از بچگی خیلی اهل عبادت بودم یادم است در سن 11 سالگی تمام ماه رمضان را در گرمای شهریور ماه روزه می گرفتم. بعضی شبها مادرم مرا برای سحر بیدار نمیکرد و می گفت بیدارش نکنید که روزه نگیرد ولی من بدون سحری روزه میگرفتم. من قبل از اذان میرفتم بالای پشت بام و مناجات میکردم، و یکی از بچه های محل که اذان می گفت من بودم.

    چند نکته ای که خانواده ها باید برای تربیت فرزندان بدانند این است که پدر و مادر خودشان اهل عبادت باشند، نمی شود که آنها اهل عبادت نباشند ولی بخواهند بچه شان اهل عبادت باشد. پدر من اهل جماعت بود و همیشه هرجا که بودند، مقید به نمازجماعت بود و این روی ما هم اثر میگذاشت. علاوه بر این مسائل مالی و طهارت مالی و طهارت اخلاقی هم روی بچه ها اثر دارد. بنده یادم هست از اوایل طلبگی که گاهی منبر میرفتم همیشه می گفتم نفی مطلق درست نیست. یعنی نمی شود به جوانها بگوییم سینما نروید با اینکه سینمای آن موقع خیلی بد بود. من یک مجمعی داشتم به نام مجمع صادقیه آنجا برای بچه ها و با کمک خودشان تئاتر درست کرده بودیم و موضوعات جالب و اخلاقی و ظریف برای بچه ها درست میکردیم. یا به پدر و مادرها می گفتم جمعه بچه ها را بیرون ببرید که تفریح کنند و تخلیه بشوند واگرنه سرکش می شوند و طغیان می کنند. اگر هم کاملا رها و آزاد باشند باز مشکل ایجاد میشود. اگر انسان بتواند بچه ها را کنترل و هدایت بکند بسیاری از کارها را میشود انجام داد.
    نوجوانی آیت الله مهدوی کنی

    اولین منبر در کن

    بنده تحصیل اولیه ام در دبستان بهمن در کن بود. کلاس اول که رفتم معلمم آذربایجانی و ترک زبان بود، روز اول گفت بچه ها من می خواهم نماز شما را درست کنم. معلم های آن زمان اکثرا آدمهای متدینی بودند. او به بچه ها گفت حمد و سوره را بخوانید. من چون در خانواده یاد گرفته بودم بهتر از بقیه خواندم حتی قرائتم هم تا حدودی خوب بود. وقتی همه بچه ها خواندند به من گفت تو ملا می شوی. گذشت تا روزی که من شاید 18 سال سن داشتم. اولین شبی که در کن در حسینیه محله خودمان( محله بزرگ کن- محله سرآسیا) منبر رفتم، یک روحانی بود که از اصفهان می آمد و منبر می رفت.

    آن شب به من گفت منبر برو، گفتم من بلد نیستم و تا حالا منبر نرفتم گفت حالا برو و یک چیزی بگو. الان بروی یاد میگیری و اگر خراب هم بکنی همه میدانند تازه کاری، خودت هم ناراحت نمیشوی. اما اگر درس خواندی و ملا شدی و بعد منبر رفتی و خراب کردی دیگر تا آخر نمی توانی منبر بروی و آن موقع توقع مردم هم از تو بیشتر است. من منبر رفتم، یک منبر 8 دقیقه ای و یک مسئله شرعی گفتم و قسمتی از یک خطبه امیرالمومنین را خواندم و یک روضه هم خواندم و پایین آمدم. دیدم یک پیرمردی با فاصله زیاد به من می گوید: فلانی مرا می شناسی؟ گفتم نه یادم نیست.گفت من معلم کلاس اولت هستم، بهت گفتم ملا می شی.

    بعد از دوران دبستان طلبه شدم و به تهران آمدم و به مدرسه برهان رفتم. در خیابان خراسان و اولین مدرسه ای بود که بعد از 20 شهریور تاسیس شد. مدرسه کوچکی بود با 10-12 حجره کوچک. تقریبا 2-3 سال آنجا بودم و بعد به قم رفتم.

    یکی از نعمت هایی که خدا به ما داد همین بود که به مدرسه برهان رفتم. مرحوم آیت الله برهان عارف بزرگی بود که در نجف تحصیل کرده بود و در تربیت طلاب روش خاصی داشت و تمام وقتش را صرف تربیت طلبه ها می کرد و تقیداتی از نظر درسی و تربیتی و اخلاقی و عبادتی برای طلبه ها داشت.چون طلبه ها آن زمان تعدادشان کم بودو بعد از 20 شهریورتمام مدرسه ها را بستند و حتی طلبه های مدرسه مروی را بیرون کردند و آنجا را هنرستان کردند، ایشان مقید بودند طلبه ها را زود معمم کنند. بعد از 5-6 ماه از ورود من، نزدیک عید غدیر به من گفتند خوب است معمم شوید. حالا سن من شاید 15 سال بود و هنوز مکلف نشده بودم. من هم چون به ایشان خیلی علاقه داشتم به پدرم گفتم من میخواهم معمم شوم، پدرم گفت آخر تو سوادی نداری، گفتم آقای برهان گفتند. حتی من لباس نداشتم ایشان گفتند من این قبایی که دارم و این عبا را به شما عاریه می دهم و تو فقط یک عمامه بخر و در عید غدیر معمم شدم.

    آقای برهان خیلی روی نظم و اخلاق و تربیت طلبه ها حساس بودند و شرط کرده بودند هر طلبه ای اینجا میاید نباید نوافلش را ترک کند. شب های جمعه به ما می گفتند زود بخوابید و ساعت 2 شب میامدند و بیدارمان میکردند تا دعای کمیل و نماز شب بخوانیم. در همان سن جوانی که حدودا 16 ساله بودم ایشان ما را یک سفر عتبات بردند.

    سفر به قم

    سال 1325 به قم رفتم و 5-6 سال در مدرسه فیضیه بودم و بعد از آنجا به مدرسه حجتیه رفتم. دوری از آقای برهان اگرچه سخت بود ولی از وارد شدن به دریای حوزه قم خیلی خوشحال بودم. هنوز هم قم برایم خاطره انگیز است و 13 سال در آنجا بودم و به غیر از سال آخر، باقی را در حجره بودم و زندگی طلبگی داشتم. در قم با اخوی و آیت الله امامی و آقای شمس و آشیخ جواد الهی کنی هم حجره ای بودیم. همسایه های ما در حوزه آیت الله ابطحی اصفهای بود و آیت الله سبحانی که الان از مراجع هستند و من از طریق همین آقای سبحانی که شاگرد امام بود، با امام ارتباط پیدا کردم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کاربر گرامي؛ قبل از فرستادن ديدگاه، قوانين اين بخش را مطالعه نماييد.